❄ چپتر بیست و نه ❄

47 12 0
                                    

بی اهمیت به چروک شدن لباس هایی که برای بیرون به تن کرده بود بیشتر روی دونگهه خم شد و بوسه رو عمیق تر کرد .
با هر بار نزدیکی مثل دفعه اول ترس از بیدار شدن داشت . حتی با وجود اتفاقِ شب قبل ، دونگهه هنوز هم برایش دست نیافتنی و زیبا بود . مثل یک تابلوی گران و عتیقه به دیوار سفید موزه که فقط باید از دور به تماشا بشینی و ستایشش کنی .
مسحور شده ، حتی فراموش کرده بود قصد بیرون رفتن داشت . با مکیدن لب بالایی نازک دونگهه دست سردش رو به زیر تیشرت و پهلوهای گرمش رسوند .

دونگهه از سرمای ناگهانی تنش تو خودش جمع شد و ناله ای اعتراضی تو دهان هیوک کرد .

هیوک بی توجه به واکنش اعتراضی پسر کوچیکتر ، تیشرت گشادو بالاتر زد تا جاهای بیشتری از پوست نرم و خامه ای زیر دستشو لمس کنه .
از خود در آمده وزنشو روی دونگهه انداخت . لبهای داخل دهانش واضحا باد کرده و ملتهب به نظر میرسید ولی خیالی برای جدا شدن نداشت و حتی بیشتر میخواست .
زبانشو داخل دهان کوچک دونگهه سُر داد و با حس کشیده شدن زبانش روی دندان ها و ماهیچه گرمی ، از روی لذت ناله کرد  .
با کشیده شدن سر انگشتش به نوک سفت شده ی سینه دونگهه نیشخند بدجنسی زد و بین دو انگشتش فشرد .
از اینکه دونگهه دستاشو روی پشتش فشار میداد تا شاید بتونه دورش کنه ، باعث لذت دو برابرش شده بود .

با صدای گوشی عقب کشید و دونگهه شروع به تند نفس کشیدن کرد . قبل از بلند شدن از روی تخت به قصد جواب دادن زنگ به وضعیت آشفته دونگهه خندید که همین باعث عصبی شدن دونگهه شد .

" وحشیِ زورگو "

پشت به تخت ایستاد و با جمع کردن لبخندش تماس و وصل کرد .

- رسیدی ؟
- الان میام پایین .

با قطع کردن تماس چند ثانیه ای اش برای بار دوم لب تخت نشست و با دلتنگی کف دستشو روی صورت شکلاتی و دلنشین دونگهه‌ش گذاشت .
به هیچ وجه دوست نداشت بعد از شب مهمی که با هم گذرونده بودن دونگهه رو تنها بزاره ولی خودش بهتر از هر کسی میدونست این رفتن فقط بخاطر پسرکش بود .

- دوست ندارم از کنارت تکون بخورم .

دونگهه با لحن عاشقانه هیوک اروم شد و حتی خودش هم ناگهانی با فکر رفتنش احساس دلتنگی شدیدی کرد .
با صدای ارومی به حرف اومد :

" خب تکون نخور "

هیوک به قصد بوسیدن پیشانی دونگهه خم شد . از خودش اینقدر شناخت داشت که ممکنه هر آن بخاطر  پسر خوابیده روی تختش قید همه چی رو بزنه و با دوباره زیر پتو رفتن تنِ پسر طلاییشو تصرف کنه و تا شب به آغوش بکشه .

- کاش میشد .

عقب کشید و شست دستشو آرام به زیر چشمش کشید و پچ زد .

- دوستت دارم با ارزش ترین من .

دونگهه با کج کردن سرش ، صورتشو ببشتر به کف دست هیوک چسباند .

❄vιnтer lØve❄ (Ver.Eunhae)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora