- پسر، این مردا انگار تو کثافط زندگی میکنن! اینجا حتی از کف خیابونهایی که من توشون میخوابیدمم کثیف تره.
لویی هنگامی که چشمهایش را در کاسه میچرخاند، با خود غرغر میکرد:
- حاضرم دوباره خودمو پرت کنم تو همون کشتی فاکی قبلی. حداقل اونجا مجبورم نمیکردن کثافط کاریاشونو بشورم.
چشمهایش را به بیرون از کشتی دوخت و ادای عق زدن درآورد! خنده کمکم بر روی لبهایش جا خوش میکرد که صدای ادوارد به گوشش خورد:
- کوتاه بیا مرد. اگه یکم دیگه غرغر کنی خودم میندازمت پایین. گوشامو به فاک دادی بچه!
سپس دستش را جلو برد و جارو را از دست لویی قاپید. سرش را کمی کج کرد. به لویی اشاره زد که دنبالش راه بیوفتد و در همین حین گفت:
- بیا بریم یچیزی بخوریم. این عرشه همیشه کثیفه.
مکثی کرد و پس از گرفتن نفسی کوچک ادامه داد:- حالا گفتم تمیزش کن ولی نه انقدر با جون و دل که...
همانگونه که دو پسر جوان به سمت غذاخوری کشتی حرکت میکردند، لویی صدای صحبتهای سایر خدمه کشتی را میشنید که درمورد موضوعات مختلف صحبت میکردند.
- اره این پسره ظاهرا داشته از دست سربازا فرار میکرده!
صدایی زیبا اما خش دار این حرف را زد. لویی سرش را به سمت صدا چرخاند و با گوشهایی تیز شده به ادامه مکالمه گوش سپرد:
- واقعا فرار کرده؟ پسر! اصلا بهش نمیخوره حتی بتونه یه شمشیر دستش بگیره...
صدای مملوء از بهت و ناباوری مرد توسط دختری جوان قطع شد:
- حالا هرکی بلده شمشیر دستش بگیره مگه فقط میتونه از دست سربازا در بره؟ به نظر منکه...تمرکز لویی با کشیده شدن دستش توسط ادوارد بهم ریخت. صدای دختر همانگونه که به طور ناگهانی توسط گوشهای لویی شکار شده بود، ناگهانی هم از گوشهایش گریخت.
سرش را به عصبانیت به سمت ادوارد کج کرد و گفت:- ول کن دستو! داشتم گوش میدادم ببینم چی میگن. عه! میگم ول کن دستمو!
مانند کودکی لجباز که بهانه اسباببازیهایش را میگیرد لبهایش را برچید و به ادوارد خیره شد.
ادوارد: اول بیا غذاتو بگیر بعدش باهم میریم پیش جولز میشینیم. اوکی؟
لویی: جولز کیه؟
ادوارد همانگونه که جلوی میز دیگ بزرگ پر از سوپ ایستاده بود شانهای بالا انداخت و با بیخیالی گفت:
- دوست دخترم! همون که داشتی حرفاشو گوش میدادی.لویی با تمسخر لبش را به دندان گرفت:
- دوست دخترم داری؟
خنده تو گلویی کرد و به دخترک خیره خیره نگاه کرد.ادوارد: خب حالا چشاتو درویش کن!
سپس با دو ظرف چوبی بزرگ سوپ به سمت میزی که دوست دخترش ایستاده بود حرکت کرد. هنگامی که به میز رسید لبخندی به جولیا زد و گفت:
- چهخبر خستهترین دوست دختر دنیا؟جولیا: من خستم؟ اوه باید یه نگاه به قیافت بندازی اِد. انگار با ماهیتابه کوبیدن تو صورتت!
هنگامی که جملات جولیا تمام شد، صدای خنده همه افرادی که سر میز نشسته بودند، برخاست. لویی قدمی جلو گذاشت. یک صندلی برای خودش به عقب کشید اما قبل از آنکه بنشیند، ادوارد خودش را روی صندلی انداخت.
ادوارد: متاسفم عشقم! یه صندلی دیگه برای خودت بیار.
سپس نیشخندی زد و ادامه داد:
- اگه دیر کنی شامتو میخورم پس زود باش.لویی چشم غرهای به ادوارد رفت و در حینی که یک صندلی دیگر عقب میکشید گفت:
- از کی تا حالا انقدر صمیمی شدیم؟ادوارد: از همون موقعی که داشتی دوست دخترمو دید میزدی؟
لویی درحالی که اخم میکرد تک خندی زد.(خار پارادوکسه بچم😐) یک ابرویش را بالا انداخت و کاسه سوپ را به سمت خودش کشید.
لویی: کامان بوی. چرا باید دیدش بزنم آخه؟ من حتی اسمشم نمیدونم.
جولیا قبل از آنکه بحث ادامه پیدا کند دستش را به سمت لویی گرفت و گفت:
- من جولیام.منتظر به لویی نگاه کرد که سرش را به نشانه فهمیدن تکان میداد. پس از چند ثانیه گویا لویی متوجه منظورش شد.
لویی: منم لوییم. لویی ویلیام تاملینسون!
و به چشمهایی که بهت زده بر رویش دوخته شده بودند، بیاعتنایی کرد.جولیا: بهم بگو داری شوخی میکنی؟
لویی با صدای جولیا سرش را بالا آورد و دست از مزه کردن سوپش کشید. کمی به صورت سرخ شده از خشم جولیا خیره شد و با صدایی سرد گفت:
- چرا باید باهات شوخی کنم؟
•••
چه چپتر بی سر و صدا و دردسری🤨من دلم قسمتای هیجانی میخواد.شیطونه میگه تند تند تایپ کنم برسیم به قسمتای هیجانی😐ولی خب قرار شد همچین یکم حلزونی ادامه بدم داستانو حداقل 60 تا چپتر بشه😂
ووت و کامنت یادتون نره🥱❤
اگه فردا آزمون نداشته باشم شاید امشب یه پارت دیگه هم آپ کنم. بوس بوس💋
و یه چیز دیگه الان یادم اومد. عکسی واسه کاور داشتید میتونید به آیدی تلگرامم بفرستید🙂
@PHreYja•|PHreYja💞
VOCÊ ESTÁ LENDO
Cursed Dagger[L.S],[Z.M]
Aventuraپسر ریز جثه چهار دست و پا بر روی عرشه نشسته و مشغول سابیدن تخته چوبها بود که ناگهان تمامی افراد به جنب و جوش افتادند. بادبانهایی برافراشته بر روی عرشه سایه انداخته بودند. لویی سرش را بلند کرد و از جا برخاست. مردی در حال دویدن به او برخورد کرد. ادو...