اگر از من بپرسی بهت میگم که ظریف ترین هنر دنیا شمشیر زنیه.
تو باید اونقدر دقت و ظرافت به خرج بدی که بدونی هر زخم رو کجا باید کاشت تا زیبایی مرگ رو به تصویر بکشه.زمانی که خونِ سرخ راه خودش رو از درون رگ ها به روی پوست پیدا میکنه، گذر هر قطره بیانگر یک حرفه.
هر قطرهٔ خون یک کلمهست و تمام اون قطراتی که به بیرون پرتاب میشن با تو سخن میگه.
گاه از غم و اندوه،
گاه از عشق،
و گاه از فداکاری برای وطن.
که وطن گاه در تن خلاصه میشه...
نه در خاک و مرز و جغرافیا.البته شاید این عقاید تا قبل از دیدن تو بود، درست از وقتی که نگاهم به ظرافت دست هات افتاد...
و فهمیدم که اول و آخرِ هنر، میون دست های تو جا گرفته._______
یکشنبهٔ زیباتون بخیر قشنگا❤️
YOU ARE READING
SPRING [L.S]
Fanfiction[Complete] •short story [کاش بهت میگفتم.میگفتم که من رو نفس بکش هری؛ طوری که انگار هیچ وقت قرار نیست بازدمی در کار باشه.من رو حبس کن درون ریه هات.میبینی که بعد چطور ریشه میزنم و گل میدم و تنت رو زنده نگه میدارم.] ⚠️اگر فکر میکنید داستان های غمگین با...