لوهان توی یه نقطهی نه چندان دور از سهون و اون پسر ریزه میزه، وایستاده بود و نمیتونست چشم از روی اونا برداره.
درسته اونی که همه چیزو بین خودشون دوتا تموم کرده بود لوهان بود،اما اون هیچوقت اینکارو بخاطر اینکه دیگه سهون رو دوست نداشت نکرد؛ فقط بخاطر مشکلاتش بود که اونکارو کرد. لوهان هیچوقت توی تمام این سالها دست از دوست داشتن سهون برنداشته بود، فقط شرایط لعنتیش باعث اوضاع الانشون شده بود. پس الان منطقی بود که لوهان، با قلبی که در حال سوختنه به سهونی خیره بشه که با یه پسر غریب داره همینطور پشت سر هم پیکاش رو بالا میره.
اوه سهون لعنتی بس کن... تو هیچوقت حتی به کسی به جز من نگاه نمیکردی؛ پس چطور میخوای باور کنم این پسری که جلوم نشسته و داره با کسی که من نیستم ویسکی میخوره،لاس میزنه و لمسش میکنه... تویی؟ چطور باید باور کنم این تویی اوه سهون که داری اینطوری بی تفاوت و دیوانهوار الکل میخوری؟
لوهان با چشمایی که کمکم داشتن بغض میکردن، درمونده به سهونی خیره شده بود که حتی یه بارم نگاهشو به لوهان نداده بود. لوهان رسما از جاش تکون نمیخورد و اگه یه دفعه سرو کلهی سویونگ پیدا نمیشد قطعا میزد زیر گریه.-اوی اوی! ببین بِیبی کوچولوی ما کجا کز کرده. درسته امروز میتونی زودتر بری خونه ولی حق نداری از زیر کار در بری هیونگ!
سویونگ کنار لوهان به دیوار تکیه داد و از لحن و بوی بدنش کاملا مشخص بود که این پسر مو طلایی مسته مسته. درسته که اونا نباید وقتی سر کارن مست میکردن، ولی این سویونگ خوب بلد بود که چجوری همه چیز رو جمع کنه! درست مثل الان که لوهان رو از این وضع جمع و جور کرد و جلوی جاری شدن اشکاشو گرفت. اون فقط 2سال از لوهان کوچیکتر بود و یه فِیس بدجور کیوت و سافت داشت که کاملا با اون قد 190اش و چهارشونه بودنش، در تضاد بودن، و این آدم تنها کسی بود که لوهان بین همکاراش بهش اعتماد داشت و البته تنها کسی که باهاش حرف میزد.
-چیزی نیست سویونگا فقط یکم سر درد دارم.
+یاااااا! دیگه کارت به جایی رسیده که به منم دروغ میگی هیونگ؟! لعنتی قلبم شکستتت! هیونگ داشتم نگات میکردم که ده ساعته خیره شدی به یه جا، تو هیچوقت این شکلی نمیشدی مگه اینکه چیز جدیای پیش اومده باشه! و حالا تو داری این چند روز خیلی عجیب غریب رفتار میکنی!چی شده ها؟خب سویونگ خیلی آدم تیز و ریز بینیه. هیچجوره نمیشد دورش زد، هرچی بیشتر سعی کنی که بحث و بپیچونی و از دستش فرار کنی بدتر توی دامش میفتی. این موضوعی بود که کاملا به لوهان ثابت شده بود؛ سویونگ درست یکی بود مثل مارک! هیچجوره نمیشد اونو پیچوند و بهش دروغ گفت.
پس لوهان تسلیم شد و آه آرومی کشید. چشماش رو کمی بهم فشرد و خودشو برای توضیح دادن موقعیت آماده کرد.-اون پسر مو نارنجیای که اونجاست... اون..اون سهونه.
+سهون؟... اوووو اِکسِتو میگی؟؟
-اوهوم
YOU ARE READING
My stranger brother
Teen Fictionکاپل:چانبک_هونهان_مارکسون ژانر:رمنس_درام_فلاف_اسمات_زندگی روزمره رو به رو شدن با افرادی که ازشون متنفریم به نحو های مختلفی ممکنه رخ بده. ممکنه توی یه پارتی با اون فرد رو به رو بشی یا توی یک جمعی نشسته باشی و اون فرد یک دفعه به جمعتون ملحق بشه یا...