Chapter13

119 30 0
                                    

فلش بک_(سال آخر دبیرستان):

صدای کر کننده‌ی موزیک، کل هیاهوی توی کلاب رو محو کرده بود. توی اون همه سر و صدا به زور میشد صدای خودت رو بشنوی چه برسه به صدای طرف مقابلت.
جشن پایان تحصیلی سال سومیا بود، سال سومیایی که بالاخره دبیرستان رو ترک میکردن و وارد یه محوطه مزخرف‌تر به نام دانشگاه میشدن. اما فعلا این چیزا اهمیت نداشت، کل سال سومیا الان فقط واسه‌ی خوش گذرونی ریخته بودن توی این کلاب، که بالاخره از شر دبیرستان خلاص شدن رو جشن بگیرن.
اون مابین هم افراد شرترین اکیپ دبیرستان دیده میشدن، که هرکدوم که یه گوشه‌ای برای خودشون خوش میگذروندن.
محبوب‌ترین فرد اکیپ یعنی مارک توآن، وسط یکی از میزای کلاب واستاده بود و با یه بطری سوجو توی دستش، برای آدمای پایین میز میرقصید. اون به خاطر چهرش، خوش تیپ بودنش، مهربونیش با بقیه و البته پر انرژی بودنش رسما محبوب‌ترین پسر دبیرستان به حساب میومد، به همین دلیل بیشتر دخترا و پسرا، دور میز مارک رو جوری شلوغ کرده بودن که جایی واسه سوزن انداختنم نبود.
بعد از مارک محبوب‌ترین‌ها چانیول و بکهیون بودن، که بهشون لقب "دو قلوهای جدا نشدنی" داده شده بود. کاملا لقب مناسبی برای این دو نفر بود؛ چانیول و بکهیون از پارسال رفیقای جون جونی بودن که هیچوقت از هم جدا نمیشدن. هرجا میرفتن با هم دیگه کلی شر به پا میکردن،خل بازی در میاوردن و همه جارو به گند میکشیدن! درست مثل الان که پشت میز بار نشسته بودن و سر اینکه کی دیرتر مست میکنه مسابقه‌ گذاشته بودن؛ و البته نزدیک 20 تا آدم علاف‌تر از خودشون دورشون کرده بودن و شرط بندی میکردن.
و بالاخره آخرین نفر اکیپ لوهان، یه جورایی به خاطر خونسرد بودن و کم حرف بودنش بود که معروف بود؛ و از طرفی اون دانش آموزی بود که کانادا رو ول کرده بود و برگشته بود کره. با اینکه خیلی با کسی حرف نمیزد و کم رو بود؛ اما حالا که مست کرده بود و هیچی حالیش نبود، رفته بود وسط استریپرا¹ و کلا صحنه رو مال خودش کرده بود. نور بنفش و طلایی توی کلاب به بدن لوهانی که دکمه‌های لباسشو باز کرده بود میخورد و لوهان اون وسط میدرخشید. درخشش بدنش بیشترم شد وقتی که بطری شرابو از یکی از دخترا‌ی مدرسش گرفت و روی بدنش ریخت. جیغایی که از سمت دخترا و پسرا برای لوهان کشیده میشد، رسما کر کننده بود.
یه جورایی کل کلاب روی انگشت این 4نفر میچرخید و همه از نگاه کردن بهشون لذت میبردن. اما این وسط نفر پنجمی هم بود که یه گوشه کز کرده بود و نمیدونست باید اول کی رو جمع کنه. اون وویونگ بود، دوست پسر چانیول! اون قیافه‌ی خیلی جدی‌ای داشت و حتی هیکلش تقریبا از چانیول درشت‌ترم بود، اما برخلاف ظاهرش آدم اجتماع گریزی بود و واقعا نمیدونست که باید چیکار کنه. رسما اون جمعیت وسط احساس خفگی میکرد.
وویونگ مثل یه بچه گربه‌ی ترسیده، روی یکی از صندلی‌ها نشسته بود و چشماش رو بین اون چهار تا میچرخوند.

My stranger brotherWhere stories live. Discover now