❥︎3❥︎

3.2K 611 208
                                    

1 years After:

_دالیم میلیم دلیا..دلیا دلیا...دالیم میلیم دلیا...دلیا دلیا...

جونگکوک،جیمین و تهیونگ که رو صندلی های عقبی ون نشسته بودند با ریتم میخوندند و بزرگترها رو مخصوصا جین رو به خنده مینداختند.

سها با خنده رو به شین هه،مادر جین،کرد:

سها_واقعا یه مسافرت برای این کوچولو ها لازم بود.خوشحالم که درخواستمو قبول کردی،تو هم همینطور لیسا.

شین هه با شیطنت گفت:

شین هه_اتفاقا خیلی خوب شد،چند روزی از دست بابای جین راحت میشم.

لیسا هم بالافاصله غر کوچیکی زد:

لیسا_واقعا راست میگی،منم از دست سهون خسته شدم،خیلی خوب شد که یه مسافرت با شماها اومدم.

سها چیزی نگفت و تو فکر فرو رفت.

یعنی اگه ووک اون هم زنده بود،الان همچین افکاری داشت؟

یونجی که ون رو میروند با شنیدن حرفای اون ها خواست تیکه ای بهشون بندازه ولی با دیدن قیافه ی توهم سها چیزی نگفت.

ناراحت شده بود؟چرا؟نکنه یاد پدر جونگکوک افتاده؟

فهمیده بود سها با اینکه به زور خانواده اش با اون مرد ازدواج کرده بود،ولی اون رو دوست داشت و بعد از مرگش حالش خیلی بد شده بود و حاضر به ازدواج مجدد نشده بود.

سری تکون داد.

به هر حال به اون ربطی نداشت.داشت؟!

جونگکوک سمت جیمین برگشت.

جونگکوک_جمن شی،تلفنگتو آوردی؟

جین که حرف جونگکوک رو شنیده بود با اخم سمتش برگشت:

جین_اولا جمن شی نه و جیمین شی!
دوما تلفنگ نه و تفنگ!
کی میخوای یاد بگیری درست حرف بزنی جونگکوک؟

جونگکوک ناراحت سر جاش نشست.

تهیونگ با دیدن واکنشش دندونی تیز کرد و سمت جین برگشت.

چشم غره وحشتناکی به جین رفت که باعث شد آلپاکا با وحشت بهش بگه:

جین_چرا اینطوری نگاه میکنی؟

جیمین که عکس العملشو دید کوتاه خندید.

جین با دیدن خنده جیمین لبخند زد و سمتش خم شد.

جین_تو خیلی کیوتی جیمین.

لپ بزرگش رو محکم کشید.

جیمین دردش اومد ولی اعتراضی نکرد.

هیونگش عاشق چیزای نرم بود و بی نهایت علاقه به کشیدن لپ هاش داشت.

پس اجازه میداد هیونگش خودش رو با لپ هاش سرگرم کنه.

𝑩𝒂𝒃𝒚 𝑻𝒊𝒈𝒆𝐫 & 𝑩𝒖𝒏𝒏𝒚Where stories live. Discover now