❥︎5❥︎

2.7K 579 101
                                    

یه پرش زمانی بلند داریم:)

با کامنتاتون بهم روحیه بدید:)♡

تهیونگ هجده ساله ساکت گوشه ای از کلاس نشسته بود.

نگاهش مستقیم سمت جونگکوک و اون پسر زشت بود.

اون پسر نچسب مدام به خرگوش اون نزدیک میشد و جونگکوک هم اصلا متوجه رفتارش نبود.

جیمین که پشت تهیونگ نشسته بود بهش زل زد.

میتونست صدای خرخر ضعیفی از ته گلوی ته بشنوه.

سری به نشونه ی تاسف تکون داد.

جونگکوک هنوز خودش رو به بیخیالی میزد؟

تا کی؟

مگه از علاقه ی تهیونگ خبر نداشت که انقدر اذیتش میکرد؟

جیمین بالاخره به حرف اومد:

جیمین_خیلی راحت برو بهش بگو نمیخوای پیش یه نفر دیگه ببینیش.اینطوری فقط خودتو اذیت میکنی!

تهیونگ که صدای دوستش رو شنیده بود اخمی کرد.

تهیونگ_جیمین لطفا منو نصیحت نکن.من هر کاری خودم بخوام انجام میدم.

جیمین ابرویی بالا داد:

جیمین_پس لطفا ساکت شو و دیگه از خودت صدا درنیار چون میخوام تا اومدن معلم یکم بخوابم.

تهیونگ چیزی نگفت.

معلم بعد از چند دقیقه رسید و تهیونگ با بدجنسی جیمین رو وحشت زده از خواب پروند.

جیمین درحالی که صورتش کمی باد کرده بود و چشم هاش باز و بسته میشد صداش رو با بچه ها هماهنگ کرد.

جونگکوک از کنار پسر بلند شد و کنار تهیونگ نشست.

تهیونگ لحظه ای بهش زل زد و بعد نگاهش رو گرفت.

اون خرگوش بزرگ شده بود.

دیگه بچگونه حرف نمیزد،آزادانه نمیخندید و از همه مهمتر دیگه مثل سابق به تهیونگ نمیچسبید.

رفتاراش بالغانه شده بود و هیکلش هم بزرگتر شده بود.

اون حتی داخل کلاب بسکتبال دبیرستان هم ثبت نام کرده بود.

تهیونگ تنها امیدش این بود که بزرگتر از اینی که الان هست نشه، چون دلش نمیخواست به خاطر کوتاهی قدش کنار اون خجالت زده بشه.

موهاش رو طبق معمول با کشی بسته بود و تیشرت بنفشی پوشیده بود.

جونگکوک_تهیونگ،چیزی شده؟

تهیونگ فهمید چند دقیقه است که به جونگکوک زل زده و اون رو مشکوک کرده.

سری تکون داد و سمت تخته برگشت‌.

𝑩𝒂𝒃𝒚 𝑻𝒊𝒈𝒆𝐫 & 𝑩𝒖𝒏𝒏𝒚Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt