عصبی پرونده رو از دست هوسوک گرفت..همیشه اون ساعت اداره اشون پر میشد.
از سر و صدای مجرمایی که دستگیر شده بودن و جرمشون رو انکار میکردن و پلیس هایی که با دادشون اون ها رو ساکت میکردن کلافه شده بود.
"هیونگ شاهد رو بردن تو اتاق بازجویی من میت-" پرید وسط حرفش "میدونم لازم نکرده خودم میرم!" "اما هیونگ-" برگشت سمتش و تیز نگاهش کرد.
با اینکارش هوسوک ساکت شد و برگشت سمت میز خودش.
با قدم های بلند خودش رو به اتاق بازجویی رسوند قلبش توی دهنش میزد بیش از حد عصبی بود ولی از اینکه بعد سه سال قرار بود بازم ببینتش بی دلیل آشوبی توی دلش راه افتاده بود.
در رو به شدت باز کرد اولین قدمش رو محکم برداشت داخل شد به میز بازجویی که وسط اون اتاقک قرار داشت خودش رسوند سعی کرد اصلا بهش نگاه نکنه ولی همین
که وارد اتاق شد فقط چشماش روی اون پسر که سر به زیر نشسته بود زوم شده بودن.
با دیدنش انگار عصبی تر شده بود که محکم پرونده رو کوبید روی میز باعث شد پسرک از جا بپره و سرش رو بلند کنه همین کافی بود تا چشم تو چشم بشن.
نشست روی صندلی رو به روییش و پرونده رو باز کرد..
"یونگیا.." با صدای بغض آلود و لرزونی حرف میزد "باور کن من..."
یونگی که اصلا تو حال خودش نبود با کوبیدن دستش روی میز اجازه نداد که اون پسر به حرفش ادامه بده "پارک جیمین!" نفس عمیقی کشید و ادامه داد "شما شاهد قتل پارک سوجون هستید؟؟"
جیمین از لحن خشن،تن صدای بلند یونگی و حالت رسمیش خیلی جا خورد..این اولین دیدارشون بعد از مدت ها بود چطور میتونست اینجوری باهاش حرف بزنه؟
سعی کرد اهمیتی نده و فقط حواب سوال یونگی رو بده آروم سر تکون داد که دوباره با دادش مواجه شد "زبون نداری؟؟؟"
از جا پرید و اخم کرد "ب..بله من شاهدش بودم!"
یونگی زبونش رو توی دهنش چرخوند و سری تکون داد پرونده رو ورق زد "چه نسبتی با خانم پارک سوجون داشتی!؟"
جبمین از رفتار خشن و سرد یونگی حس میکرد بدنش یخ کرده و قلبش درد گرفته بود با من من جوابش رو داد "ه..هیچ نسبتی نداشتم..!"
همین جواب کافی بود که یونگی به طور کامل از کوره در بره و با ضرب از جاش بلند شه طوری که صندلی افتاد زمین..با گذاشتن دستاش رو لبه های میز به سمت جیمین
خم شد و تقریبا میشه گفت داد زد "لعنتی پس اونجا چه غلطی میکردی!!!!!!"
جیمین با این حرکت یونگی قلبش از جا کنده شد و بغض کرد "من...من"
"تو چییی!!د لامصب حرف بزن !!تو اونجا چه غلطی میکردی هاااان؟؟؟؟!میدونی قاتلا کین!؟؟؟میدونی چقدر خطرناکننن!!؟؟" همینطور که حرف میزد بیشتر روی صورت جیمین خم میشد...از طرف دیگه ی اتاق بازجویی چند نفر اومدن داخل اتاقک و سعی کردن با عقب کشیدن یونگی آرومش کنن ولی اون از کوره در رفته بود.
YOU ARE READING
Hey!Mr.policeman~Yoonmin♡
Fanfiction[پایان یافته] «هی!آقای پلیس میشه نشانتون رو ببینم؟ فکر کنم قلبم بهش گیر کرده..» . ⛓️خلاصه:یک پرونده جنایی جدید که مسئولش یونگی،اما مشکل اینجاست که جیمین اکسش که به طرز بدی از هم جدا شده بودن هم قاطی این پرونده شده و حالا جونش در خطره! . 🐈⬛فیک : ه...