10~• "قلبم فراموشت نکرده"

594 116 40
                                    



جی ایون اومد بالا سر جیمین ایستاد و گفت "چرا غذاتو نخوردی؟"

اما پسرک قصد نداشت باهاش حرف بزنه.درست از شبی که یونگی آورده بودش اونجا یک هفته گذشته بود ولی اونطور که به جیمین قول داده بود حتی یک بارم نیومد دیدنش.

و جیمین بیشتر از قبل ساکت میشد و لب به غذا نمیزد حتی یک لیوان آب رو هم به زور میخورد.

کل روز رو یا همش خواب بود و یا از پنجره به بیرون خیره شده بود..خبری از کسی نداشت ..نگران جونگکوک بود حتی نمیدونست زنده اس یا نه.

قطره اشکی از گوشه ی چشمش چکید روی بالش سفید رنگ و اون قسمت تیره تر شد.

‌آب بینیش رو بالا کشید.. "اگه اینطوری پیش بره از گشنگی میمیری پاشو یه چیزی بخور.."

جیمین حتی به خودش زحمت نداد که نگاهش کنه "نمیخوام بخورم.."

"این قرص رو نباید شکم خالی بخوری.."

اما پسرک جوابش رو نداد ایندفعه از قصد نبود.به خاطر این بود که به خواب عمیقی فرو رفته بود.

جی ایون کلافه از اتاق دراومد و میخواست با یونگی تماس بگیره. موبایلی که بهش سپرده بود رو از جیب کتش درآورد و همین که خواست تماس بگیره در واحد باز شد.

سر چرخوند و با یونگی رو به رو شد. سریع به احترامش سلام نظامی داد.

یونگی هم درجواب سلام نظامی داد "حالش چطوره؟"

در عین حال جلوی در باز اتاق ایستاد و به جیمین که پشت بهش خوابیده بود خیره شد. درست همونطور که ولش کرده مونده بود.

جی ایون شروع کرد به غر زدن "تو این چند روز لب به غذا نزده..همش یا می‌خوابه یا از پنجره زل میزنه به بیرون..یه کلامم حرف نمیزنه..درست مثل افسرده ها شده..."

مثل افسرده ها نشده بود واقعا افسرده بود.یونگی نفسش رو با آه بیرون داد و داخل اتاق شد جی ایون به حرف دراومد"خوابیده"

یونگی سر تکون داد و چیزی نگفت به پیانو نزدیک شد..کت چرمش رو درآورد گذاشت روی صندلی پیانو و خودش هم اونجا نشست.

**

با شنیدن صدای آرامش بخش پیانو چشماش رو با رخوت باز کرد.

فکر نمی‌کرد جی ایون همچین استعدادی داشته باشه.
ابروهاش بالا پریدن نگاهی با انعکاس تصویر روی شیشه پنجره انداخت شخصی که داشت پیانو میزد رو دید،اون یونگی بود.

نمیخواست خودش رو ذوق زده نشون بده..در واقعیت هم ذوق زده نشده بود چون از دستش دلخور بود...تازه بعد یک هفته اومده بود دیدنش..فکر میکرد میتونه با پیانو زدن اینو جبران کنه؟

وقتی یونگی به نواختن ادامه نداد..جیمین سریع چشماش رو بست و محکم روی هم فشار داد.

پسربزرگتر بلند شد و به تخت جیمین نزدیک شد آروم کنارش زانو زد ..بازویی که با آتل بسته بودن رو نوازش کرد "میدونم بیداری.."

Hey!Mr.policeman~Yoonmin♡Where stories live. Discover now