_یونوو؟
جونگکوک در واحد یونوو رو باز کرد و صداش زد. مرد از پشت میزش بلند شد:«بله جئون؟»
جونگکوک لپتاپش رو گذاشت روی میز:«موفق شدم رابی رو راضی کنم بیاد ویدیوکال. خواستم توعم باشی. اطلاعات تخصصی رو تو بهتر میدونی.»هر دو مرد روی دو صندلی پشت میز نشستن و بیشتر از یک ساعت در مورد وضعیت آقای کیم با خانم رابی حرف زدن. در نهایت با در نظر گرفتن همهی شرایط، تصمیم بر این شد که جونگکوک و یونوو(ترجیحاً جونگکوک، چون همین حالاشم خیلی با تهیونگ مراوده داشت، البته اگه بشه اسم اون مکالمات یک طرفه رو گذاشت مراوده) به تهیونگ نزدیک بشن و سوالاتی که خانم رابی در نظر داره رو ازش بپرسن.
این برنامهی یک ماه آیندهی اونها بود. هر روز یک ساعت صحبت با تهیونگ و گزارش کردن وضعیتش به خانم رابی.───── ⋆⋅☆⋅⋆ ─────
با وجود اینکه چانیول منع کرده بود بکهیون هرگونه دیداری با اون افراد مرموز داشته باشه، حداقل تا پایان جلسات مشاورهاش، اما بکهیون حالا دوباره توی فرودگاه بود و دنبال پسر زخمی میگشت.
اینبار هیچ خونی روی لباس های پسر نبود:«فک کنم کمکم دارم میفهمم ماجرا چیه.»
هر دو پسر روی صندلی های فلزی لابی نشسته بودن و به ناکجاآباد خیره بودن.
_فک میکنی من روحم؟
_ایدهی دیگهای داری؟ اینطور که میگن بدنتم برگردوندن کره.بکهیون دست هاش رو قفل کرد روی سینهاش:«هیچ جوره نتونستم چیزی از وضعیت بدنت بفهمم. مگه اینکه برگردم کره و بگردم دنبالش.»
_چجوری برگردم توی تنم؟ چند بار سعی کردم ولی نمیتونم از این فرودگاه برم بیرون.
_حتی به خوابگاهت هم نتونستی بری؟
_نه. خبری از دوستام نیست؟
_خبر تصادفت پخش نشده. فقط خانوادهات میدونن و نامزدت.تهیونگ آهی کشید و چنگ زد به موهاش:«عجب شرایطی! نمیتونی بری کره، بدنم رو پیدا کنی و بیاریش اینجا؟»
بکهیون طوری نگاهش کرد که انگار پسر روبهروش احمق ترین آدم دنیاست:«فک کردی من کیم؟ رئیس جمهور؟»
تهیونگ ناله کرد:«ای بابا!»
بکهیون به دکمه سردست هاش نگاه کرد که هر بار یادش میرفت برشون داره. درست لحظهای که میخواست دست دراز کنه و بردارتشون، مردی اومد و کنارش نشست.
تهیونگ دهن کجی و کرد و گفت:«مردک بیتربیت! تو مملکتتون یادتون نمیدن نشینین رو مردم؟»
و بدنش رو کنار کشید و به بکهیون نزدیک تر شد.
بک نگاه کرد که چطور رون پای راست تهیونگ از شکم و پای مرد رد میشه.انزجارِ توی صورتش رو عقب روند. اینبار که خواست خم بشه و دکمه ها رو که در کمال تعجب هنوز گم و گور نشده بودن برداره، نگاه پر از تعجب دختر بچهای رو دید. مسیر نگاه دختر رو دنبال کرد و به تهیونگ رسید که هنوز درگیر بود خودش رو بین دو مرد کنارش جا کنه بدون اینکه قسمتی از بدن هاشون توی هم فرو بره.