8: فساد

38 14 17
                                    

بکهیون لب‌هاش رو می‌جویید. روی صندلی نشسته بود و انتظار می‌کشید تا روانپزشک جدیدش پرونده‌اش رو مطالعه کنه.
برای بکهیون سوال بود چانیول در طول یک ساعتی که بیرون از اتاق بود قراره چیکار کنه، فقط امیدوار بود با منشی لاس نزنه.

زن عینکش رو برداشت و بکهیون رو نگاه کرد:«خب عزیزم، اینجا نوشته به خاطر توهم، هذیان گویی و سابقه‌ی اسکیزوفرنی اینجا اومدی، اما من اهمیتی به اینا نمی‌دم. خودت تعریف کن، فک می‌کنی چه مشکلی داری که به خاطرش اومدی اینجا؟»

بکهیون نفس عمیقی گرفت:«من نیومدم، دوس‌پسرم آوردتم.»
دکتر خندید:«خب بکهیون، بهم بگو چیکار کردی که دوس‌پسرت آوردَتِت اینجا؟»
بکهیون گفت:«هیچکاری نکردم. اصلا نمی‌ذاره کار خاصی بکنم. فقط چون کوره فک می‌کنه من مریضم.»
چشم های زن درشت شدن:«اون کوره؟»
بکهیون تند تند دست تکون داد:«نه جیزس! منظورم اینه که، اون یه سری از آدمایی که من می‌بینم نمی‌بینه و فک می‌کنه من توهم می‌زنم!»

_تو چه آدمایی می‌بینی بکهیون؟ از کی می‌بینی‌شون؟
پسر کمی فکر کرد تا دقیق بیاد بیاره:«از سه سال پیش. اولین بار یه پیرزن بود. عروسش مسمومش کرده بود و پیرزن ازم خواست به پسرش بگم‌. پسرش فک کرد من شیادم و از خونه پرتم کرد بیرون. دفعه‌های بعدی رو یادم نمیاد، یعنی یادم هستا ولی نه انقد دقیق. آخرین بار هم همین دو روز پیش، توی فرودگاه یه پسری رو دیدم که تصادف کرده بود.»

زن گفت:«اون سالی که برای اولین بار این آدما رو دیدی، اتفاق بدی برات افتاده بود؟ یه فقدان؟ یا هر اتفاقی از این قبیل؟»
بکهیون سر تکون داد:«نه دکتر رابی، هیچوقت. من زندگی آروم و بی‌دغدغه‌ای داشتم.»
_هیچکس زندگی کاملاً آروم و بی‌دغدغه‌ای نداره عزیزم. لازم نیس حتماً یه اتفاق بزرگ باشه، می‌تونه حتی یه مشاجره باشه که تا همین الانم روت تاثیر می‌ذاره.

بکهیون به هر جایی غیر از چشم های زیبای خانم رابی خیره شد:«وقتی پدر و مادرم فهمیدن همجنسگرام دعوای سختی کردن. آخرشم از خونه بیرونم کردن. حالا که فکر می‌کنم تقریباً دو ماه بعدش اون زن رو دیدم.»
_آخرین شخصی که دیدی چی؟ در مورد اون برام حرف بزن. همه چیز رو دقیق برام تعریف کن، این که چی حس می‌کنی، و چطور باهاشون ارتباط می‌گیری، و چرا دوس‌پسرت نمی‌تونه اونا رو ببینه.

چهل دقیقه‌ی بعد بکهیون از اتاق دکتر بیرون اومد.
_چی شد؟
_چانیول من از مطب دکتر روانپزشک بیرون اومدم نه از اتاق زایمان! به این زودی نتیجه در کار نیست!
_اوه عزیزم! بچه‌مون کو!؟ خب مشنگ من، خودم می‌دونم کجا بودی. منظورم اینه که دارو مارو چی؟ چی داد بت؟

بکهیون جلوی چانیول ایستاد و کتش رو از دست مرد گرفت:«یک، من مریض نیستم که دارو لازم باشه اینو دکترم گفت، دو، خانم رابی گفتش که با یه جلسه نمی‌تونه هیچ دارویی بم بده. یه چند جلسه دیگه باید برم و بیام تا اصل قضیه دستش بیاد.»

Spicy MindsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora