𝖨𝗇𝗍𝗋𝗈

1K 228 26
                                    

از اون زمان به بعد، ینی از زمانی که تهیون با بومگیو آشنا شد و به بهترین دوستای هم تبدیل شدن به بعد تهیون نمی‌خواست که بومگیو رو به هیچ وجه از دست بده. چون بومگیو بود که به تهیون خوشحال بودن رو یاد داد.

اون دوستای زیادی داشت اما کسی جایگاهش از بومگیو بیشتر نبود که اون رو دوست صمیمی خودش بدونه! بومگیو و تهیون تقریبا هر روز کنار همدیگه وقت میگذروندن.

هیونینگ‌کای و سوبین دوستای دیگه تهیون بودن اما هیچکدوم جای بومگیو رو پر نمیکردن.

و تهیون نمیدونست چه بلائی قراره سرش بیاد اگه یه روز بومگیو دیگه کنارش نباشه.

اطرافیانشون همیشهه اون دوتا رو باهم میبینند و از نظر اونها تهیون بومگیو قطعا صمیمی ترین دوست های همدیگه ان.

اما هرچی که زمان بیشتری میگذره تهیون متوجه میشه که رفتار ها و نوازش های بومگیو خیلی فراتر از حد معمولی روش تاثیر میذاره.

با این حال، تهیون فقط اون رو نادیده گرفت و اجازه داد که بومگیو بیش از حد نزدیک و نوازشگرش باشه.
حتی اگر اون اعتراف نكرده باشه با هر لمس و برخورد کوچیکه بومگیو احساس خوبی بهش دست میده. اون جریان برق رو وقتی بومگیو لمسش میکنه به راحتی میتونه احساس کنه.

قلب تهیون هر وقت که بومگیو به اون نزدیک میشه ضربانش چند برابر میشه و تهیون متوجه میشه که گونه هاش بخاطر نزدیک بودن به بومگیو تغیر رنگ دادند.

"اگه بیماری قلبی داشته باشم چی؟" یکی از افکار تهیون در مورد تندتر شدن ضربان قلبش وقتی بومگیو به اون نزدیک میشه اینه.

مثل اینکه اون نمیتونست بفهمه که برای خودش و قلبش چه اتفاقی داره میوفته، ولی تهیون به مرور زمان باور میکنه که واقعا بیماره و نیاز به بررسی داره.

تهیون در حال حاضر از بیماری رنج میبره. بیماری عشق.

و البته تهیون هنوز این رو نمیدونه.

𝐁 𝐄 𝐓 𝐖 𝐄 𝐄 𝐍
𝐘 𝐎 𝐔   𝐀 𝐍 𝐃   𝐌 𝐄

ووت یادتون نره^^

𝖻ꤕ𝗍𝗐𝖾𝖾𝗇 𝗒꤀𝗎 ꤌ𝗇𝖽 𝗆ꤕ﹕𝗍𝖺𝖾𝗀𝗒𝗎Where stories live. Discover now