"این چیه بومی؟ چرا چشمامو باز نمیکنی؟" تهیون در حالی که آروم میخندید پرسید.
"ساکت یه سوپرایز دارم برات" بومگیو جوابش رو داد.
تهیون برای لحظه ای ساکت شد و شونه هاش رو بالا انداخت "خب".
در حال حاضر چشم های تهیون با دو دست بومگیو پوشیده شده، چرا؟ تهیون همچنان نمیدونست تنها چیزی که بومگیو به اون گفته "سوپرایز" بوده.
بومگیو و تهیون فقط به راه رفتن ادامه میدادن و تهیون نمیدونست الان دقیقا کجان. خب بومگیو فقط اون رو به ماشین پنجه با تعداد زیادی اسباب بازی داخلش برد.
اونها اونجا وایسادن و بومگیو آروم آروم دستاش رو از چشمای تهیون برداشت. وقتی که دست بومگیو کامل از روی چشمای تهیون کنار رفت بومگیو به تهیون چشمکی زد و بعد به چیزی که جلوشون بود نگاه کرد.
ابرو های تهیون از چیزی که میدید بالا پرید "ماشین پنجه؟"
بومگیو با خوشحالی سرش رو تکون داد "اوهوم! اون سنجاب بزرگ رو میبینی؟ من میخوام اون رو برات بگیرم" و دستش رو دور گردن تهیون حلقه کرد که باعث سرخ شدن تهیون شد.
"چی؟ ینی تو منو چشم بسته تا ماشین پنجه کشیدی تا ببینم چجوری میتونی اون سنجاب بزرگ رو بگیری؟" بومگیو به عنوان جواب سرش رو تکون داد، تهیون با ناباوری خندید "میخوای منو تحت تاثیر قرار بدی، هوم؟"
بومگیو با افتخار اشاره کرد "یس!" تهیون لبخندی زد. اون خیلی زیباست و در عین حال خوش تیپ.
بومگیو به آرومی روی شونه اش ضربه زد "اینجا بمون خب؟ ببین که چجوری اون سنجاب رو برات می گیرم"
تهیون فقط سری برای توصیه های بچگانه بومگیو تکون داد و بعد بازی بومگیو رو با ماشین پنجه نگاه کرد. در حالی که بهش نگاه می کرد خوشحالی خودش رو با چشم ها و لبخند رو لبش نشون میداد.
این همون چیزیه که اون میخواد با اون خوشحال شه. این همون چیزیه که اون میخواد و امیدوارم که هرگز به پایان نرسه.
تهیون خیلی خوش شانسه چون اون دوستی مثل بومگیو رو داره. اون هرگز خواهان داشتن دوستای بیشتر نیست چون فقط بومگیو برای خوشبخت کردنش کافیه.
و اگه فکر میکنه رقیبی برای بومگیو داره، اون قبلا عصبانی شده. خودخواه بودن بده اما اون نمیفهمه چرا میخواد توجه بومگیو فقط به خودش باشه نه کس دیگه ای.
من نمیتونم اونو از دست بدم .
"هیونی؟"
تهیون حتی نمیدونست چه اتفاقی افتاده. اون بیش از حد داخل افکار خودش غرق شد و متوجه چیزی که اتفاق افتاده بود نشد و بازی بومگیو رو نگاه نکرد.
"هیونگ؟"
بومگیو اخم کرد "من اون سنجاب بزرگ رو پیدا نکردم"
تهیون به اون خیره شد، لب هاش رو اویزون کرده بود و با انگشت هاش بازی میکرد. تهیون بهش لبخندی زد "مشکلی نیست، من که بچه نیستم ناراحت بشم!"
"ولی..."
تهیون انگشت اشاره اش رو روی لب های بومگیو گذاشت و لبخندی مطمئن به اون زد که نباید ناراحت باشه "اشکالی نداره خب؟".
بومگیو برای لحظه ای به تهیون خیره شد و بعد به آرومی سرش رو تکون داد"خب".
"بیا بریم" بومگیو فقط به عنوان جواب زمزمه کرد.
اما تهیون نمیدونست بومگیو واقعا اون سنجاب رو گرفته. بومگیو متوجه شد که حواس تهیون به خودش نیست بنابراین فکر کرد یکم سر به سرش بزاره.
دو دست بومگیو عقب بود و سنجاب رو پشت خودش قایم کرده بود و وقتی فکر میکرد که تهیون با دیدن این عروسک چه واکنشی نشون میده مخفیانه لبخند میزد.
بومگیو همیشه دلش میخواد واکنش تهیون نسبت به اکثر چیز ها رو ببینه و هرگز از دیدن واکنش اون خسته نمیشد.
"سلام آقا! بازی شما تموم شد؟" دختری که صندوقدار بود وقتی از اونجا رد شدند از بومگیو پرسید اون دختر سعی داشت در مقابل بومگیو کیوت رفتار کنه.
بومگیو به دختر لبخند زد "آره".
دختر خندید و گفت : "خب، هر وقت خاستی میتونیم بازم همدیگه رو اینجا ببینیم!" بومگیو فقط سر تکون داد.
در حالی که تهیون مخفیانه زیر لب غر میزد، اون داشت از رفتار های دختر با بومگیو اذیت میشد.
تهیون دست بومگیو رو کشید و باعث شد اون بهش نگاه کنه "من خسته و گرسنم بهتره بریم".
بومگیو موهای تهیون رو بهم ریخت و خنده ای کرد "درسته اگه اجازه بدید ما بریم" بومگیو به دختر نگاه کرد و تعظیم کوتاهی کرد.
𝐁 𝐄 𝐓 𝐖 𝐄 𝐄 𝐍
𝐘 𝐎 𝐔 𝐀 𝐍 𝐃 𝐌 𝐄ووت و کامنت یادتون نره 🤍
YOU ARE READING
𝖻ꤕ𝗍𝗐𝖾𝖾𝗇 𝗒꤀𝗎 ꤌ𝗇𝖽 𝗆ꤕ﹕𝗍𝖺𝖾𝗀𝗒𝗎
Fantasyبیـن من و تـو ﹙ 태규﹚ تهیون همیشه به صمیمی ترین دوستش بومگیو اجازه نوازش و لمس کردنش رو میده، این لمـس ها هیچ وقت تهیـون رو اذیـت نمیکرد امـا بعد از مدتـی تهیون از نـوازش های بـومگیـو حس های عـجیبی بهش دسـت میداد و ضـربان قـلبش زیاد مـیشـد. 〃 𝗀...