𝖥𝗂𝗏𝖾

572 144 32
                                    

هر چهار نفر رو به روی تلوزیون مشغول نگاه کردن فیلم بودن. سوبین روی مبل هیونینگ رو بغل کرده بود و بومگیو کنار اونها نشسته بود.

و تهیون برای اینکه جای دیگه ای روی مبل نبود پایین پای بومگیو روی زمین نشسته بود.

به نظر میرسید هیچ کس علاقه ای به فیلم درحال پخش نداره چون سوبین و هیونینگ داشتن باهم حرف میزدن و بومگیو موهای تهیون رو نوازش میکرد.

و تهیون؟ اون تنها کسی بود که میخواست اون فیلم رو ببینه ولی با وجود نوازش های بومگیو و ضربان قلب غیر طبیعی قلبش نمیتونست، بنابراین حتی تهیون هم دیگه به اون فیلم علاقه ای نشون نداد.

بعد از چند دقیقه همچنان تهیون و بومگیو ساکت بودن در حالی که کای و سوبین همچنان آروم در گوش همدیگه حرف میزنن و میخندن.

"سوبینا من گشنمه" هیونینگ در گوش سوبین گفت.

"گشنته؟"هیونینگ با تکون دادن سرش جواب داد "همینجا بمون من میرم از مغازه یچیزی میگیرم"

"خب، برام آبمیوه هم بخر باشه؟" سوبین موهاش رو بهم ریخت و به اون لبخند زد.

"من میخوام برم"

با حرف سوبین تهیون و بومگیو از فکر کردن دست برداشتن و به اون نگاه کردن، سوبین هم متقابلا به اون دو نفر نگاه کرد و با دیدن موقعیتشون ابرو هاش رو بالا انداخت.

"بومگیو لطفا با من بیا بریم از مغازه خوراکی بگیریم"

"اما-" سوبین بلافاصله حرفش رو قطع کرد.

"بخوای یا نخوای باید با من بیایی".

بومگیو آهی کشید "خب".

تهیون و هیونینگ فقط به رفتن اون دو نفر نگاه کردن.

الان اون دونفر تنها شد.

"خیلی عجیب رفتار میکنی" تهیون از حرف ناگهانی هیونینگ متعجب شد.

تهیون با گیجی ابرو هاش رو بالا انداخت " منظورت چیه؟"

"صورتت چند دقیقه پیش کاملا سرخ بود" هیونینگ ادامه داد "اگر واقعا تو و بومگیو دوستای صمیمی همدیگه باشید اینجوری سرخ نمیشدی".

"چی؟".

هیونینگ آهی کشید و به تهیون نگاه کرد "منظور من اینه که تو نمیدونی بومگیو رو دوست داری".

تهیون با ناباوری به اون نگاه کرد "بومگیو فقط بهترین دوست منه".

هیونینگ نیشخند زد "من از تو چیزی نپرسیدم هیونگ من حقیقت رو گفتم تو بومگیو رو دوست داری".

"حقیقت؟".

هیونینگ گفت "چطور نفهمیدی که از خیلی قبل بومگیو رو دوست داری".

"اما من نه-".

"ششش انکار نکن" با لبخند به حرفش ادامه داد "من اینو فهمیدم هیونگ، منم قبلا واقعا نمیدونستم نسبت به سوبین چه احساسی دارم فکر می کردم اون فقط بهترین دوستمه اما احساس من خیلی بیشتر از یه دوست بود".

تهیون فقط به حرف های هیونینگ گوش دادو بعد گفت "اما هیونینگا من دوست ندارم بومگیو جوری که تو و سوبین هستید باشه چون ما فقط دوستیم".

"رو چه حسابی این حرف رو میزنی؟ چگونه می تونی سرخ شدنت رو هر بار که بهت کیوت میگه نادیده بگیری؟" هیونینگ از تهیون پرسید و اون به طور واقعی لال شد.

"من نمیدونم"

"به من بگو تهیون، هر وقت با بومگیو هستی چه حسی داری؟".

"خوشحالی، فقط میخوام تا ابد کنار هم باشیم" تهیون به آرومی جواب داد.

هیونینگ لبخندی زد و دست تهیون رو تو دستاش گرفت "تبریک میگم".

تهیون با گیجی بهش نگاه کرد "برای چی تبریک میگی؟".

"وقتی با بومگیو هستی قلبت سریع میزنه؟" هیونینگ دوباره سوال پرسید.

تهیون آروم سرش رو تکون داد.

هیونینگ داد زد "خدای منننن! همینههه".

"چیه؟".

"میدونی چرا اینجوری میشه؟" تهیون فقط سرش رو به معنی نه تکون داد.

"خیلی ساده است واسه اینه که همدیگه رو دوست دارید! نه منظورم اینه که تو بومگیو رو دوست داری!"

"چی؟" تهیون نمیتونست چیزی که شنیده رو باور کنه.

من بهترین دوستم رو دوست دارم؟

"دلیل تند تپیدن قلبم بیماری نیست، عشقه"

𝐁 𝐄 𝐓 𝐖 𝐄 𝐄 𝐍
𝐘 𝐎 𝐔   𝐀 𝐍 𝐃   𝐌 𝐄

ووت و کامنت یادتون نره🧡

𝖻ꤕ𝗍𝗐𝖾𝖾𝗇 𝗒꤀𝗎 ꤌ𝗇𝖽 𝗆ꤕ﹕𝗍𝖺𝖾𝗀𝗒𝗎Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang