𝖥𝗈𝗎𝗋

556 148 40
                                    

"بومگیو، من برگشتم !" سوبین با خوشحالی داد زد.

بومگیو از اتاقش بیرون اومد و به سوبین نگاه كرد كه با خوشحالی مواد غذایی که خریده بود رو به سمت آشپزخونه میبرد.

"یواش حرف بزن هیونی خوابه" سوبین بومگیو رو کنار زد.

سوبین به اون نگاه کرد و با اخم کمرنگی گفت "تهیون اینجاست؟ و اون داخل اتاق تو خوابیده؟" بومگیو در جوابش فقط سرشو به آرومی بالا و پایین کرد.

سوبین با لبخند بزرگی نگاهش کرد و گفت : "میدونی اگه یه نفر دیگه جای من بود فکر میکرد شما دوست پسر همدیگه هستین. شما همیشه باهمین، تو یه تخت با هم میخوابید و هر دوتاتون مثل زوج ها همدیگه رو لمس میکنید!"

اما بومگیو فقط جوابشو با "هوم" داد که باعث شکه شدن سوبین شد "هوم؟ این چه جوابیه بومگیو؟" بعد به سمت بومگیو رفت و ضربه ای به سر شونه اش زد که باعث خنده بومگیو شد.

"حال تو و هیونینگ چطوره؟" بومگیو خیلی ضایع موضوع رو تغییر داد.

ولی سوبین "تغییر موضوع" اون رو فهمید "اول جوابم رو بده-"

"اصلا دلم نمیخواد جواب بدم" بومگیو حرفش رو قطع کرد و سوبین فقط خندید.

"جدا تو و تهیون فقط دوست همدیگه این؟ واقعا؟".

بومگیو لحظه ای ساکت شد و سرش رو تکون داد "آره، ما فقط خیلی صمیمی هستیم".

بومگیو به اون نگاه کرد و بعد با تمسخر بهش لبخند زد "تو و هیونینگ چطور؟ تو به سوال من جواب ندادی"

بومگیو متوجه لبخند سوبین شد اون "من و هیونینگ؟ اهم خب، ما که هستیم .. باهم هستیم" سوبین با صدای ضعیفی گفت ولی حرفش به گوش بومگیو رسید.

بومگیو به اون لبخند زد و دستش روروی شونه اش گذاشت "بهتون تبریک میگم"

سوبین متقابلا بهش لبخند زد "ممنون"

"در مورد تو چطور؟"

"ها؟ در مورد من چی چطور؟"

"اوه، تو پسر مورد علاقه تو پیدا کردی؟"

"پسر؟" بومگیو با تعجب از سوبین پرسید.

"آره! من در مورد گرایش تو میدونم!" سوبین گفت و بومگیو خندید.

"آها خب بزار صادقانه بگم... من تا حالا دنبال هیچ پسری نبودم" بومگیو با لبخند جواب داد.

"منظورت چیه؟" بومگیو فقط شونه اش رو بالا انداخت "نه! حرفت معنی داره، جواب منو بده !" سوبین آخر حرفش رو بلند فریاد زد.

"ساکت، بهت گفتم هیونی خوابه" بومگیو جوابش رو داد "و با من یواش و با احترام حرف بزن"

سوبین با انزجار به بومگیو نگاه کرد "تو هیونینگ نیستی بنابراین هرگز!" بومگیو فقط خندید و به طرف اتاقش رفت.

با آروم ترین حالت ممکن در رو باز و بسته کرد تا مبادا تهیون رو بیدار نکنه.

آروم کنار تخت نشست و به تهیونی که خواب بود نگاه کرد، چشماش کمی باز شد و بومگیو آروم خندید.

موهاش رو نوازش کرد و گفت "کیوتی".

بومگیو نمیدونست تهیون زودتر از فریاد سوبین بیدار بوده اما وقتی فهمیده بومگیو وارد اتاق شده خودش رو به خواب زده.

همونطور که موهاش رو نوازش میکرد سرش رو جلو برد و موهای تهیون رو بو کشید. مو های تهیون بوی خیلی خوبی داشت بوی خیلی خوبی داشت و بومگیو همیشه قبل از خواب اینکار رو میکرد.

و تهیون؟ اون فقط بی سر و صدا از هر لمس بومگیو لذت میبرد و اجازه می داد هر کاری که میخواد با اون انجام بده.

اتاق ساکت بود، بنابراین میتونست صدای تپش قلبش رو با هر نوازش بومگیو بشنوه، تهیون فقط ی چیز داخل ذهنش داشت.

"من عاشق لمس های بومگیو ام !"

𝐁 𝐄 𝐓 𝐖 𝐄 𝐄 𝐍
𝐘 𝐎 𝐔   𝐀 𝐍 𝐃   𝐌 𝐄

ووت و کامنت یادتون نره💕

𝖻ꤕ𝗍𝗐𝖾𝖾𝗇 𝗒꤀𝗎 ꤌ𝗇𝖽 𝗆ꤕ﹕𝗍𝖺𝖾𝗀𝗒𝗎Where stories live. Discover now