Chapter 14

263 47 9
                                    

_خانوم ها و آقایون،به اولین سری مسابقات )سیزده(خوش آمدید.

از صدای تشویق حضار میشد حدس زد که حدودا هشتصد تا هزار نفر در انتظار شروع مسابقه،داخل جایگاه ها نشسته ان.

کم کم تمام شکارچی ها همراه با مربی هاشون وارد سالن شدن و هر کدوم به اتاقی با شماره مخصوص خودشون رفتن.

اتاقک کوچکی برای هرکدام از شکارچی ها تعبیه شده بود که قبل از رفتن به میدون خاکی آماده بشن.

بجز یک صندلی فلزی  که مرکز اتاق قرار داشت چیز دیگه ای به چشم نمیخورد.

چان با قدم هایی بلند به سمت صندلی رفت و روی اون نشست،صدای نفس های بلند و عصبیش نشون دهنده استرسی بود که هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد. کلافه دستی توی موهاش کشید و اونهارو به عقب مایل کرد.

_بیا اینجا.

بک که از لحظه ورود جلو درب ایستاده بود و تکون نمیخورد با شنیدن صدای چان سرش رو بالا اورد و آهسته به سمتش قدم برداشت و جلوی پای چان نشست.

آروم بود،هیچ نشونه ای از فشار و نگرانی توی چهره بک دیده نمیشد،چشم هاش مثل همیشه سرد و یخی بود.از تمام این حالت ها فقط دو چیز میشد برداشت کرد،یا قرار بود بک با مرگ خودش توی میدون خاکی به چان ضرر بزنه و یا اینقدر به برد خودش مطمئن بود که جایی برای نگرانی نمیدید؛هرچی که بود چان رو عصبی تر میکرد.

زنجیر قلاده فولادی بک رو توی مشتش گرفت و به سمت خودش کشید.

لب هاش رو کنار گوش بک برد و آروم زمزمه کرد.

-باید این مسابقه رو ببری.

آهسته قفل قلاده رو باز کرد. با نوک انگشتان زخم های گردن بک رو نوازش کرد.

سرش رو از کنار گوش بک عقب برد و بهش نگاه کرد.

بک با دیدن این نگاه ناآشنا برای لحظه ای کوتاه نفس کشیدن رو فراموش کرد،نگاهش بین دو چشم و لب های چان در رفت و آمد بود.

چان داشت لبخند میزد،بعد از ماه ها این اولین باری که لبخند اون رو میدید،گرم و مهربون بود،خبری از تهدید و تحقیر نبود.

بک سرش رو پایین انداخت و مشغول بازی کردن با بندک های چرمی پنجه های فلزی دست هاش شد.

چان دستش رو زیر چونه بک گذاشت و سرش رو بالا اورد. لایه ای از دندون های فلزی که داخل دهن بک قرار داشت رو دوباره چک کرد،دست ها و پاها،زانو بند و خنجر کوچک روی آرنج،بعد از اینکه ازهمه چیز مطمئن شد،دستی روی سر بک کشید.

موهای بلندش رو توی مشتش گرفت و به عقب هدایت کرد،با کشی که توی دستش بود موهارو بست.

-الان دیگه آماده ای.

هر کدوم از شکارچی ها از ورودی جداگانه ای وارد زمین خاکی شدن.

بک قبل از ورود به زمین یکبار دیگه به امید دیدن اون لبخند گرم به صورت چان نگاه کرد،بجز اخمی که وسط دو ابروش جا خوش کرده بود چیزی دیده نمیشد.

KATANA (SEASON1) Where stories live. Discover now