Pt.30

2K 174 1
                                    

تهیونگ درمونده سعی کرد روی پاهاش بایسته و خودشو روی صندلی انداخت.باورش نمیشد پسری که به قصد موش ازمایشگاهی شدن آورده بودش حالا عاشقش شده ،البته نمیتونست کتمان این حس اهمیت نسبت بهش بشه اون نمیخواست حتی ذره ای آسیبی بهش برسه شاید یه حس مسئولیت بود که نسبت بهش داشت
نامجون:میخوای چیکار کنی
تهیونگ:من عاشقش نیستم پس نمیدونم
نامجون:پس میمیره
تهیونگ کلافه سرشو تکون داد و از اتاق خارج شد .جیمین بهت زده خودشو به سمت تهیونگ آورد
جیمین:چیشده داد میزدی
تهیونگ:هیچی
جیمین:ته خواهش میکنم بگو
تهیونگ:انقدر رو مخم نرو
این رو گفت و دوباره برای بار هزارم احساست جیمین رو سرکوب کرد .تهیونگ حالا دیگ نمیتونست جیمین رو برای خودش داشته باشه .به نامجون قول داده بود و باید میفرستادم که بره .حالا تهیونگ بعد از سال ها تو بد مخمصه ای گیر کرده بود.ذهن پویا تهیونگ بعد از سال ها نمیدونست که باید چه تصمیمی بگیره انگاری که قفل شده بود.
وارد اتاق جونکوک شد و به جونکوک بی حال وسط تخت نگاه کرد
کوک:چیزی شده صدای داد و فریاد میومد
تهیونگ:نه چیزی نیست
کوک:من میمیرم نه؟
تهیونگ لبشو به دندون گرفت
تهیونگ:نمیزارم که بمیری
جونکوک دیگ نتونست جلوی خودشو بگیره و شروع به گریه کرد .برای حال خودش و این عشقش گریه میکرد .
تهیونگ:هیش گریه نکن
کوک:تو فهمیدی من عاشق کیم؟
تهیونگ سر تکون داد
تهیونگ:فهمیدم
کوک:متاسفم
تهیونگ:متاسف نباش عشق دست خود آدم نیست
کوک:تو عاشق شدی؟
تهیونگ کمی از تخت فاصله گرفت و فکر کرد.اره عاشق شده بود چند سال پیش عاشق همکلاسی مهربونش شده بود .
تهیونگ:اره
کوک:واقعا از دستش دادی؟
تهیونگ:بهم خیانت کرد
کوک:متاسفم
تهیونگ:استراحت کن سعی کن از جات بلند نشی
این رو گفت و از اتاق بیرون اومد.چند قدم نرفته بود که برگشت و به سمت اتاق چیزی رو زیر لب زمزمه کرد
تهیونگ:نمیزارم دوباره یکی دیگه رو از دست بدم
....

-The flower of death-Where stories live. Discover now