Hey there ppl:)
..
.
.
.
.
.
« دیگه تنها نیستی نه؟ » جیمی گفت و وقتی دید مکس داره بهشون نزدیک میشه، به لوییای که داشت سرخ میشد سقلمه زد.
« هیشششش. » لویی جوابشو داد,، بعد بازوی مکس دور کمرش حلقه شد و شقیقهش رو بوسید.
« سلام بیبی. » مکس لبخند زد و همونطور که مدرسه خارج میشدن دست لویی رو گرفت.
دونفر اونها همراه با جیمی و استن از مدرسه بیرون رفتن. اونا داشتن به همدیگه کرم میریختن و به هم تیکه میپروندن و میخندیدن. وقتی که از مدرسه خارج شدن لویی صدای خواهرش رو که صداش میزد شنید.
« لوبررررر!» دیزی وقتی برادر بزرگترشو دید جیغ زد. لویی سرخ شد سعی کرد پچ پچ های بچه های دیگه رو نادیده بگیره. به سمت صدا برگشت و خواهرش رو نشسته روی پای هری پیدا کرد. پسرک گیج شده اخم کرد و دست مکس رو رها کرد تا بره سمت اونها.
« بابتش ببخشید- چیزی نبود که انتظارش رو داشته باشم. » هری با یه لبخند پوزش آمیز گفت.
« مشکلی نداره. بهرحال بهش عادت کردم دیگه. » لویی شونه بالا انداخت و دست خواهرش رو گرفت و با انگشتاش بازی کرد.
« فیبز، فیز و لاتی یا خونهی دوستشون بودن یا باشگاه. پس اصرار کرد که بیایم دنبال تو. »
« اون زورگوعه. تعجبی نداره باهاش مخالفت نکردی. »
« دقیقا مثل داداشش مگه نه؟ »
« خفه شو.» لویی خندی و به شکم هری زد.
« میتونی بری خونه اگه میخوای. کلید داری دیگه. من میبرمش پارک یکم. »
« منم باهاتون میام. تکالیفمو انجام میدم و یک درسا رو دوره میکنم. »
« پس برو از دوست پسرت خداحافظی کن. من اینجا منتظر میمونم.» هری پوزخند زد و به سمتی که جیمی و مکس ایستاده بودن اشاره کرد. جیمی داشت حرف میزد اما مکس نگاهش به لویی و هری بود.
لویی چشماش رو برای هری چرخوند و از بین جمعیت سمت مکس رفت و گونهش رو به نشونه خداحافظی بوسید. و متوجه نگاه خیره مکس به هری نشد وقتی که باهم رفتن از خیابون گذشتن.
-
« خب دوست پسرت چجوره؟» هری با بدجنسی از لویی پرسید و دیزی رو روی تاب هل داد.
لویی سرش رو از توی کتاب بلند کرد و جواب داد. « خوبه. چی شده کنجکاو شدی؟»
« بالاخره باید بدونم کیو باید لت و پار کنم اگه کسی باهات بدرفتاری کرد. » هری جواب داد.
YOU ARE READING
When The Smoke Is In Your Eyes [L.S](p.t)
Fanfic«من نمیخوام دوستت باشم میخوام گردنتو ببوسم...» all the credit to @thighhighlarry