Five

341 83 16
                                    

چهار سال بعد

"لویی!"

"خفه شو"هری داخل ماشین داد و دستشو کرد تو فرفریای بلندش.

لویی روی صندلی راننده نشسته بود و فرمون رو محکم گرفته بود.

"من الان یه آدم بزرگم و تو نمیتوتی مثل قبلا بهم بگی چیکار کنم!"

"ولی اون برات مناسب نیست،من نمیتونم ببینم تو با اون میری توی یه رابطه ی جدی و-"

"خدای من لویی،میتونی فقط یبار توی کار من دخالت نکنی؟این زندگیه منه!من انتخاب میکنم چیکار کنم یا با کی باشم"

لویی چشماشو بست و یه نفس عمیق کشید.اون اروم سرشو چرخوند طرف هری.اون داشت تبدیل میشد به یه مرد و لویی روز به روز بیشتر عاشقش میشد.ولی هنوزم لازم نبود کسی دربارش بدونه!

"هری،من متاسفم...من فقط میخوام ازت محافظت کنم."

"من دیگه بچه نیستم لویی!من میتونم مراقب به خودم باشم،لازم نیست تو همش مثل قبلا چشمت به من باشه"هری در ماشین رو باز کرد و ازش خارج شد.

و همینجوری،قلب لویی شکست.چشماش خیس شد وقتی هری رو تماشا میکرد که وارد جشن با مردی که باهاش بود میشد.

_____________________________

اشکال نداره درست میشه لویی جان!
همه ی کاپلا اول رابطشون همینجوری فاکداپه!

Dear Louis [L.S] (Persian translate)Where stories live. Discover now