سه ماه بعد
"لویی؟"
چشمای لویی گرد شد وقتی دید پسره مو فرفریه مورد علاقش ساعت دو شب کنار در ایستاده.ولی یچیزی رفته بود...لبخندش و چشمای براقش که چشمک میزدن.چشماش نم دار و متورم شده بودن.
"هری؟چیشده؟"اون با نگرانی پرسید.
هری ساکت موند،حتی یه کلمه هم نمیگفت،بجاش خودشو انداخت توی بغل لویی و سرشو گذاشت روی سینه ی لویی،بعد شروع به گریه کردن کرد.
لویی سریع هری رو محکم بغل کرد و کمرش رو نوازش کرد.
"شششش،هری چیزی نیست من اینجام گریه نکن عزیزم"لویی توی گوش هری زمزمه.
"ن-نیک به من خیانت کرده..."هری گفت و صورتشو به سینه ی لویی فشار داد.
لویی عصبانی شد،توی تمام زندگیش اون نباید هیچ وقت به احساسات هری صدمه میزد.
اون آروم موهای هری رو بوسید."تو راست میگفتی لویی،اون نفرت انگیزه.اون احمق!"
هری روی سینه لویی هق هق کرد،اون از لویی بلندتر بود ولی اهمیت نمیداد."شششش،گریه نکن عزیزم.اون ارزش اشکای تورو نداره.تو قوی هستی،بعدشم پسر خوشگلی مثل تو نیازی به اون آدم حال بهم نداره،مگه نه؟"
هری آروم سرشو اورد بالا و لبخند زد.اون به چشمای زیبای آبیِ روبه روش خیره شد.اون چشما همیشه آرومش میکردن،اون میدونست اونجا امن ترین و بهترین مکانیه که وقتی ناراحته میتونه بره.
لویی همیشه برای هری هست،لویی خونه ی هریه!
و اون احساس احمق بودن میکنه،چون چجوری ممکنه الان متوجهش شده باشه؟
______________________________
تکبیر!
YOU ARE READING
Dear Louis [L.S] (Persian translate)
Romanceیه داستان عاشقانه بین هری استایلز و لویی تاملینسون.... [Completed]