three

365 82 21
                                    

پنج سال بعد

"لویی!"

هری درحالی که گریه میکرد اومد سمت لویی.لویی داشت توی اتاقش درس میخوند،اما به سرعت بلند شد وقتی دید پسر مورد علاقش داره گریه میکنه.

"هری چیشده؟کی اذیتت کرده؟بهم بگو تا بزنمش"لویی صورت عصبانیشو توی هوا نشون داد.

گریه هری ناپدید شد اما اون هنوز هق هق میکرد.

"هری بهم بگو چیشده"لویی جلوی هری زانو زد و اشکای پسر بیچاره رو پاک کرد.

هری اروم دستشو بلند کرد و لویی نشون داد.
"م-من نمیتونم اب نباتمو باز کنم"هری هق هق کرد.

صورت لویی سریع اروم شد.اون به سمت پسر فرفری لبخند زد و آبنباتش رو برداشت و بازش کرد و برش گردوند به هری.

هری با خوشحالی اب نبات توت فرنگیش رو تو دهنش گذاشت و دیگه هیچ اشکی درکار نبود.

"دفعه ی دیگه که خاصی آبنبات بخوری به من بگو تا برات بازش کنم،دیگه گریه نکن.باشه؟"لویی موهای هری رو ناز کرد.
چشمای هری برق زد و اون تکون خورد.اون به جلو خم شد و یه بوسه ی کوچیک روی سینه ی لویی گذاشت.

"ممنون"اون با خجالت خندید و لباش از آبنبات قرمز شده بود.

لویی به سختی سرخ شد.

_____________________________
زیبا نیست؟؟
دوستیه دوتا فنچ-

Dear Louis [L.S] (Persian translate)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora