Part 5 🥂

85 16 0
                                    

• jungkook pov :

به قامت پسر آمريكايى رو به روم نگاهى انداختم ..
¥ ت.. تتتتيموتى ... اي..اينجا چه .. غلطى .. ميكنى ؟؟
از شدت استرس لكنت گرفته بودم .. تهيونگ اگر يه درصد ميفهميد تيموتى پاش رو از در اصلى اين بيمارستان رد كرده حتما خون به پا ميكرد ..
• دوست نداشتى من رو اينجا ببينى ؟؟ عزيزم ..

عزيزم ؟؟
حس هاى مبهمى توى وجودم مثل موج هاى طوفانى داشتن من رو توى خودشون ميبلعيدن ..
ترس .. اضطراب .. نگرانى .. ناراحتى ..
از پشت ميزى كه يه ساعت هم پشتش نَشسته بودم بلند شدم و دستگيره افتاده در رو برداشتم .. نفس عميقى كشيدم تا ترسم رو توى صدام نشون ندم ..
¥ تيموتى .. من اصلا حوصله دردسر ندارم .. امروز اولين روزيه كه اومدم توى اينجا كار ميكنم پس نميخوام خودم رو خراب كنم .. حالا هم گورت رو گم كن برو از اينجا .. برگرد خونت .. توى پنت هوست بشين و بگو خدمتكارات برات شراب ناب فرانسه رو توى بلندترين برج نيويورك بيارن ..

با استرس به بيمارا و پرستارايى كه با دقت و فضولى به مكالمه انگليسى ما گوش ميدادن ، نگاه كردم .. همين الان هم خيلى خراب كردم .. فقط كافى هونگ جونگ يا آيشا از راه برسن .. همه هدفام نابود ميشه ..
• نميرم عزيزم .. تو متعلق به منى .. چجورى بدون تو ميتونم كره رو ترك كنم ؟؟ شهر عشق بدون تو معنى نداره شاهزاده ى من .. فرانسه بوى خون ميده بى تو .. بارون بيشتر از هميشه غم انگيزه .. وقتى هواپيما ميبينم .. وقتى پام رو توى فرودگاه ميزارم ديوونه ميشم ، جيغ ميزنم .. ميخوام همه ى آدماى اطرافم رو بكشم .. من بدون تو ميميرم بيبى ..

با هر قدمى كه بهم نزديك ميشدش ، يك قدم عقب تر ميرفتم .. تا جايى كه ديگه حركت پاهام بى معنى بود .. با برخوردم به ميز ، پوزخند تيموتى بيشتر شد و دستش رو دور كمرم حلقه كرد ..
¥ تيموتى .. دست بهم نزن .. زنگ ميزنم حراست براى هردومون بد ميشه ..
سعى كردم با مشتام به سينه اش ، از خودم جداش كنم .. ولى بى فايده بود و بدتر تيموتى مچ دستم رو محكم گرفت ..
¥ من يه روانپزشك خوب ميشناسم ... ميتونى برى اونجا .. آخ تيموتى درد داره ..
• برم روانپزشك ميگم از غم نداشتنش خل شدم ..

هيچ وقت تهيونگ اينجورى نميگفت .. حرفاى تيموتى به نظر شيرين بودن ولى در عين حال مثل يه خنجر زهرآلود هر كلمه اش توى قلبم فرود مى اومد و من رو از گذشته ى خودم بيشتر متنفر ميكرد ..
سعى كردم خودم رو از بين تن تيموتى و ميز بيرون بكشم ولى زور تيموتى بيشتر از اين حرفا بود ...
• از تهيونگ ميترسى نه ؟؟ بيبى اون الان در برابر من عددى نيس ..
پوزخند مغرورانه اى زد و از من جدا شدش .. به ريه هام اجازه دادم اكسيژن وارد خودشون بكنن و سريع سمت در خراب شده رفتم و در رو بستم .. بيشتر از اين نبايد آبروم ميرفت .. تيموتى روى مبل يه نفره چرمى قهوه اى روبروى ميزم كه متعلق به بيمار بود نشست ..
• بشين جونگ كوك .. بايد حرف بزنيم ..

Unsolved brokenWhere stories live. Discover now