• Jungkook pov:
چمدونم رو تا جلوى در كشيدم و بغل پاى تهيونگ گذاشتم ..
مگه همش چند ماه از آخرين بارى كه سفر رفته بوديم گذشته بود ؟؟
يه ماه ..؟ كمتر يا بيشتر ؟؟
حساب همه چى از دستم در رفته بود .. به خودم لعنتى فرستادم و به تهيونگ كه عرقاى روى پيشونيش رو با دستمال پاك ميكرد نگاه كردم ..
¥ تهيونگ .. نيازى نيست تو بياى .. هنوزم راه برگشت هست ..
- فاك بهت كوك فقط چمدونات رو بيار بزار تو ماشين همين
¥ من نگرانتم ته .. تو خوب نشدى .. اين همه مدت برات خوب نيست توى هواپيما ..بى توجه به حرفام دسته چمدون جفتمون رو گرفت و از خونه خارج شدش ..
با بغض كمى كه گلوم رو گرفته بود كليد رو از گوشه ميز جلوى در برداشتم و در رو بستم .. با چرخش كليد توى قفل ياد همه ى بدبختياى زندگيم افتادم .. چرا همه چى توى هم پيچيده بود .. همه اينا سر كى بود .. تيموتى ؟؟
پس خدايى كه همه ازش حرف ميزنن توى زندگى من نميخواد رنگى نشون بده ؟؟ چرا تا چشمام رو باز كردم بدبخت بدنيا اومدم ؟؟ چرا تا يه ثانيه ميخندم صد برابر بايد تاوانش رو بدم ؟؟ نكنه توى زندگى قبليم يه قاتل بودم ؟ شايدم متجاوز ..
سوار ماشين شديم .. جيمين از استرس ناخوناش رو ميجوييد .. كارى كه معمولا انجام ميداد ..
دستش رو از دهنش بيرون كشيدم و با لبخند زوركى و مسخره اى بهش نگاه كردم ..
اين سفر نه براى تفريح بود نه براى كار ..
فك كنم به زودى لندن شهرى باشه كه ازش متنفر بشم ..
.
.
¥ ميخواين چيكار كنين ؟؟رو به هوسوك و يونگى كه روى تخت وسط اتاق هتل rosewood دراز كشيده بودم گفتم ..
بعد از پرواز طولانى و پر از تاخيرى كه داشتيم بالاخره بعد ١٦ ساعت رسيديم به اين خراب شده ..
^ خب طبق شواهد بايد بگم اينجا همون هتليه كه نامجون و سوكجين هيونگ اومدن ..
$ ما از اين دختره .. جودى .. اره جودى پرسيديم .. اون مسئول رزرواسيون بوده .. ميگه نزديك سه هفته پيش سوكجين زده بيرون از هتل و برنگشته ..
+ اون دختره سينه گنده .. مثه سگ دروغ ميگه .. من حتى به اونم حس خوبى نداشتم .. با اون موهاى هويجيش
$ جيمين عزيزم .. ما الان لازم نيست از كسى خوشمون بياد ..
+ ولى يونگ .. تو بايد وايب خوبى بگيرى از آدماى اطرافت ..
يونگى سرش رو تكون داد و به غر غراى زير لب حيمين اهميتى نداد .. خيلى بهونه گير شده بود و من و هوسوك اين احتمال رو ميداديم كه بخاطر سونگ هووا باشه ..
^ ما با ليديا و مايكل كه آرايشگراشون بودن هم صحبت كردن اونا هم از يه ماه پيش از سوكجين خبرى ندارن ..
¥ دقيقا از وقتى كه گوشيش رو خاموش كرده بود ..
$ جيمز هم وكيلى بوده كه پيگير كاراى بچشون بوده .. من از سئول باهاش در تماسم و خب .. اونم هيچ خبرى ازشون نداره فقط چند دفعه سوكجين بهش زنگ زده و پرسيده ميتونه براى شناسنامه هاشون كارى كنه يا نه ..
¥ اون پسره .. وكيلى كه كاراى محضرى عروسيشون رو كرد ..
^ بنجامين رو ميگى ؟؟ بابا اون كه از اول مشكل دار بود
¥ آه آره .. هيونگ هم گفتش .. گوشيش رو برنميداشت
$ به هرحال اين بى احتياطيه نامجون رو نشون دادش
+ من به اين هتل حس خوبى ندارم ..
YOU ARE READING
Unsolved broken
Fanfictionخوشبختى هميشه داشتن چيزى نيست .. گاهى خوشبختى لذت عميق نداشته هاست .. ~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~ 🥂 Teaser: نگاهى به تهيونگ انداختم كه بى حوصله سعى داشت روى جاده خالى تمركز كنه .. ¥ تهيونگ .. ¥ تهيونگ نميخواى چيزى بگ...