part2

184 38 0
                                    

لحظه ای نبود که صدای درد و فریاد های دین تو گوشش نپیچن,  پا به پای دین اشک میریخت و خودش رو سرزنش میکرد, 
فکر میکرد نتونسته درست مراقبش باشه وگرنه دین  اینقدر عذاب نمیکشید
لحظه ای چشماش رو بست و تصویر دین جلوی چشماش اومد,  از چند جهت روی هوا بسته بودنش و کاملا معلق بود , نگاه پر از وحشت و فریاد های دردناکش قلب کس رو پاره میکرد
اون ازش کمک میخواست...
داشت با درد التماس میکرد...
دیگه نمیتونست طاغت بیاره,  حاضر بود هر کاری بکنه تا نجاتش بده...
از جا بلند شد و با شنیدن صدای فرشته ای پشت سرش بسمتش برگشت
-زکریا کارت داره کستیل برو پیشش...

کس با گیجی نگاش کرد و با دیدن مرز روشنی که مثل در نزدیکش ایجاد شده بود قدم های کوتاهی بسمتش برداشت,  با هل دادن قسمت وسط دری که فکرش رو میکرد باز شد و کس وارد راهرویی شد که در طول تمام هزاران سال گذشته به تعداد انگشتای دستش به اونجا رفته بود

با حیرت به مشخصات روی در اتاق ها نگاه میکرد و جلو میرفت,  هر کدوم بهشت یه نفر بود و کس با فکر اینکه میتونست فرشته باغبون بهشت دین باشه کمی بغض کرد...
جلو تر رفت و با دیدن اتاق شیشه ای قدم هاش رو تند کرد,  هیچ وقت بخش های اداری که پر از فرشته های قدرتمند بود رو دوست نداشت

زکریا با شنیدن صدای پاش سرش رو بالا آورد و نگاه عمیقی بهش انداخت
-اولین انسانی که مراقبش بودی سقوط کرد, این افتضاحه...

کس با ناراحتی سرش رو پایین انداخت,  و زکریا با پوزخند ادامه داد
-برگرد به کار قبلیت,  نمیخواد دیگه فرشته نگهبان باشی...

+تقصیر منه اون سقوط کرد, کارم رو بلد نبودم,  میشه بهش کمک کنید اون داره درد میکشه...
کس با بغض گفت و زکریا با اخم غلیظی نگاهش کرد

-منظورت چیه درد میکشه؟ 

+من صداش رو میشنوم... حتی چند لحظه اومد جلوی چشمم... خیلی دارن عذابش میدن... اون انسان خوبی بود, بخاطر نجات برادرش روحش رو فروخت خواهش....

زکریا وسط حرفش پرید و گفت
-این امکان نداره... روحی که تکلیفش معلوم میشه چه سقوط کنه, چه به بهشت بیاد دیگه ارتباطش با فرشته نگهبانش قطع میشه....

+ولی من دروغ نمیگم... اون هنوزم...

زکریا صداش رو بالا برد و بی حوصله دستور داد,
-این امکان نداره کستیل!  گمونم از اولم اشتباه بزرگی بود که فرشته نگهبان بشی,  برگرد سرکارت و دیگه به اون انسان فکر نکن...

کس سرش رو پایین انداخت و با قدم های آرومی بسمت در خروجی حرکت کرد,  لحظه آخر برگشت و سعی کرد آخرین تلاشش رو بکنه
+چشم میرم... ولی هنوز برای اون انسان دیر نشده... شاید اگر...

-زمان توی جهنم یجور دیگه میگزره کستیل... اون انسان الان ماه هاست که اونجاست... اینم یجور عذابه براشون...

کس نگاه خیسش رو از فرشته قدرتمند گرفت و به سرعت به باغ ها برگشت,  قلبش داشت کنده میشد و نمیتونست آروم بگیره
دین تو این چند دقیقه به اندازه چند ماه عذاب کشیده و کس هر لحظش رو کاملا حس میکرد...
اصلا چطور ممکن بود... چرا هنوز ارتباطشون قطع نشده بود....
زکریا اصلا حرفش رو باور نکرده بود و حق داشت, این غیر ممکن بود هنوزم دین رو حس کنه....
نمیدونست باید چیکار کنه...

supernaturalWhere stories live. Discover now