part28

98 25 7
                                    


با رسیدن به بانکر بازوی کس رو رها حرکت و بی توجه به سم و فرشتش بسمت آشپزخونه رفت تا مشروب بیاره,
سم ضعف و حال بد کس رو حس میکرد,  شونش رو گرفت و نگران تو صورتش خم شد
*شفای من و برگشتن به اینجا خیلی ازت انرژی گرفته... متاسفم...

+من خوبم سم... فقط... نگران دینم....
کس بسختی گفت و سم که خودشم هم حس بدی داشت نگران گفت
*بخاطر اون نشان و خنجر درسته؟

+دین انگار عوض شده سم.... 
به آرومی زمزمه کرد و سرش و پایین انداخت,  نمیتونست بقیه حرفاش رو بلند بگه,  نمیدونست چطور توضیح بده,  دین همیشه مراقب و نگرانش بود اما حالا مثل سنگ شده بود و بهش توجهی نمیکرد , نمیدونست چرا اینطور شده,  حتی دین هم نمیفهمید چرا اینطور شده,  نمیدونست حالا نیرو و انرژی ای تو وجودش درحال رشده که خیلی تاریکه و درست مقابل ذات پاک کستیله,  هیچ کدوم نمیدونستن تضاد بزرگی که تو باطنشون ایجاد شده داره شکاف بزرگی تو رابطشون درست میکنه

-باید جشن بگیریم... ما دنیا رو نجات دادیم...
دین با خوشحالی گفت و بطری مشروب رو تو هوا نشون داد
کس بی توجه بهش با قدم های آرومی بسمت راهرو رفت تا به اتاقشون برگرده, 
*کس...

صدای نگران سم رو شنید و بهش لبخند زد
+میرم استراحت کنم... شما خوش باشید ...

نگاهی به صورت خنثی دین انداخت و به راهش ادامه داد,  سم سعی کرد دنبالش بره ولی با اشاره دین برگشت
-ولش کن بزار بره...
*حالش خوب نبود....
-بیخیال... بیا جشن بگیریم , مثل همیشه خودمون دوتا...
دین استکان هاشون رو پر کرد و یکیش رو دست سم داد,  مشروبش رو یک نفس سر کشید اما سم فقط یک جرعه خورد و با نگرانی به نشان روی دست دین خیره شد
*دین... حالت خوبه؟  این نشان...

-هیچی نیست مثل یه تتوی بی اهمیته.... بیخیالش...
با بیخیالی گفت و دوباره مشروبش رو سر کشید ,

اونقدر نوشیده بود که سرش سنگین بود و بدنش داغ شده بود, سم که حالش بهتر بود بلند شد و دست دین رو دور گردنش انداخت
*همیشه منتظر بهونه ای تا مثل سگ مست کنی...

سم با پوزخند گفت و دین رو بطرف اتاقش کشید , کس رو تخت دین نشسته بود و با بازشدن در از فکر بیرون اومد
سم دین رو روی تخت انداخت و از اتاق بیرون رفت, 
دین که حسابی مست بود بسمت کس چرخید و سرشو تو بالهاش که روی تخت افتاده بود فرو برد نفس عمیقی کشید

-بوی خوبی میدی....
کس بالهاش رو عقب کشید و از روی تخت بلند شد,  دین با حرکت سریع کس سرش به عقب پرت شد و عصبی سرجاش نشست
-چه مرگته؟

کس کمی با حیرت به دین نگاه کرد و دین چشماش رو چرخوند
-میگم چت شده؟

+چرا مایکل و زکریا رو کشتی؟ تو قرار بود با اون خنجر فقط لوسیفرو بکشی....
کس با عصبانیت گفت و دین نگاه بدی بهش انداخت
-برای جمع کردن خرابکاری های تو مجبور شدم...

+چی؟

-تو نمیتونی یه کار ساده رو درست انجام بدی...تقصیر تو بود که زکریا اومد سراغمون ....
دین تقریبا داد زد و کس با چشمای پر شده گفت
+من رفتم تا سمو پیدا کنم ,خودت گفتی....

-و نفهمیدی زکریا دنبالته؟
دین دوباره با عصبانیت پرسید و کس سرش رو پایین انداخت تا دین اشکاش رو نبینه

-نفهمیدی همه ی اینا هم نقشه ی اون بوده... اون لعنتی میخواست که قیامت بشه ...حقش بود بمیره...

+مایکل چی...
کس با بغض گفت و دین با لحن تاریکی گفت
-هر فرشته یا موجودی که بخواد زمین رو از بین ببره حقشه که بمیره....

کس چند لحظه با ناباوری به دین نگاه کرد,  لحن تاریک و ترسناکش حسابی نگرانش میکرد
+تو فرق کردی... تو همون دین من نیستی....
کس با بهت زمزمه کرد و دین پوزخند زد

-شاید ... حالا برو بیرون ...میخوام بخوابم خسته ام....

دین با بی تفاوتی گفت و خودش رو روی تخت پرت کرد,  کس باور نمیکرد دین بیرونش کرده,  تا حالا بجز اتاق دین اتاق دیگه ای نرفته بود,  با قدم های آرومی بیرون رفت و درست تو اتاق کناری دین روی تخت نشست
+دین....آخه تو چت شده...
با بغض زمزمه زد و زانوهاش رو بغل کرد,  حس تنها ترین موجود جهان رو داشت,  کسی که نه میتونست برگرده به خونش و نه میتونست تو خونه جدیدش شاد باشه

supernaturalWhere stories live. Discover now