با رسیدن به قبرستان متروکه دین و کس چند لحظه خشکشون زد, لوسیفر داشت آخرین تلاش هاش رو برای داشتن سم میکرد,
شاید اگر چند لحظه دیرتر میرسیدن لوسیفر سم رو تسخیر کرده بود, دین عصبی با خنجرش بسمت لوسیفر و مایکل حمله کرد و کس خودش رو به سم رسوند,
سم اونقدر زخمی و داغون بود که کس بسختی تونست همه ی زخم هاش رو شفا بده و دوباره حالش رو خوب کنه ...*خنجر قابیل؟
سم با نگرانی پرسید و کس کمی بازوش رو کشید تا کمی از معرکه دورش کنه
-نگران نباش دین گرفتش...لوسیفر سعی کرد از قدرتش برای دور کردن دین استفاده کنه اما دین ثابت سرجاش موند و پوزخند زد
-قدرت هات روی من تاثیر نداره....لوسیفر عصبی و گیج از قدرت عجیبی که دین داشت بهش حمله کرد
"این جنگ من و مایکله... تو دیگه کی هستی؟ "-کسی که جفتتون رو میکشه...
دین با لحن تاریکی گفت و خنجر قابیل رو محکم تو سینه لوسیفر فرو کرد,
چشمای پر از بهت لوسیفر درخشان شد و جسم بیجونش جلوی چشمای بهت زده ی مایکل روی زمین افتاد"تو برادرمو کشتی.... هیچ کس جز من حق نداشت بهش صدمه بزنه"
مایکل با عصبانیت گفت و به دین حمله کرد, کس با دیدن درگیر شدنشون نگران جلو دوید تا مانعشون بشه...+دین نه....
صدای وحشت زدش روی دین اثری نداشت, بی توجه به کس خنجرش رو با خشم تو سینه مایکل فرو کرد و جسم بیجون مایکل جلوی چشمای بهت زده ی کس روی زمین افتاد,کس روی زانوهاش افتاد و با بغض به جسد مایکل و لوسیفر خیره شد...
دین بی توجه به کس از کنارش رد شد و بسمت سم رفت
-حالت خوبه؟
سم سری تکون داد و دین خنجر رو پشت لباسش مخفی کرد, برگشت و به اطرافش نگاه کرد بنظر همه چی آروم میرسید, دیگه نه جنگی درکار بود نه قیامتی....
YOU ARE READING
supernatural
Fanfictionکیا داستان های قبلی رو خوندن و دوست داشتن؟ این یکی رو از دست ندیدن, کاملا فانتزی و دلبره یه فرشته نگهبان که عاشق یه شکارچی میشه و همه چی رو بهم میریزه , اصل داستان بر مبنای سریاله, اما سریالی که باید میدیدم نه اونی که ساختن ... 💙💚 بخشی از داس...