9

484 113 138
                                    


فردای اون روز وقتی همه به مدرسه رفته بودن جَو بین اون چند نفر صمیمی تر از قبل بود.

اش و نایل همراه هم به مدرسه اومده بودن و به درخواست اش لباس‌ ها و شلوار هایی همرنگ پوشیده بودن و این خیلی دوست داشتنی بود.اش میخواست نایل رو از قبل هم به خودش نزدیک تر کنه.

لویی سرجاش نشسته بود و به حرف‌های معلم ادبیاتش گوش میداد،زین روی میزش خواب بود و لیام داشت نکاتی که معلم میگفت رو برای خودش یادداشت میکرد و چند دقیقه یکبار با لبخند به دوست پسر تنبلش نگاهی مینداخت.نایل تمرکزش روی درس بود و اش داشت هواپیما کاغذی درست میکرد.

لویی احساس میکرد تونسته چندتا دوست جدید،ولی رفیق پیدا کنه‌‌.بنظر نمیرسید اونها چیزی جز جلوه‌ ای که دارن باشن،حداقل مطمئن بود اونها مثل مایک نیستن.

معلم:آقای تاملینسون،نظر شما راجع به رفتار اون دختر چیه؟

لویی گیج به معلم نگاه کرد و حتی نمیتونست حدس بزنه اون داره راجع به کدوم دختر،چه بولشتی میگه.

لویی:آااام خب اون..یعنی میدونید..فکر میکنم که اون..

لویی نمیدونست چی باید بگه،از طرفی هم نمیخواست معلم متوجه بی توجهیش به درس و تنبیهش و انجام کار های کتابخونه بشه.

هری:اون دختر باید قبل از اینکه کارش رو عملی میکرد با دوستش صحبت میکرد چون اون تصمیم روی زندگی لانی هم تاثیر گذاشت.فیبی میدونست که لانی بهش علاقه داره،پس قبل از رفتن از شهر باید با لانی صحبت میکرد.بنظرم اینکه اون برای موفقیت خودش حاضر شد دل اون پسر رو بشکونه یکم ناراحت کننده به نظر میرسه.

معلم:بله نظر خوبیه،درسته هری.ولی لطفا وقتی ازت سوال میشه جواب بده،ممکن بود لویی بخواد توضیحاته دیگه‌ ای بده؛لویی؟

لویی:خب نه،فکر نمیکنم توضیحی بهتر تر از این وجود داشته باشه،منم میخواستم همینارو...آره همینارو بگم.

معلم شونه‌ای بالا انداخت و شروع به توضیح ادامه اون رمان کرد.هری به جلو‌خم شد و خودش رو به گوش لویی نزدیک کرد.

هری:قابلی نداشت پسرِ حسود

لویی چشم‌هاش رو برای هری‌ای که اون رو نمیدید چرخوند و آروم ازش تشکر کرد که اون رو از یه تنبیه نجات داد.

.
.
.

توی وقت استراحتی که بین زنگ اول و دوم داشتن لویی تنهایی سمت بوفه رفته بود تا یه نوشیدنیه گرم برای خودش بگیره.

پیتر و برایان امروز مدرسه نیومده بودن و لویی دلیلش رو نمیدونست،ولی خب چیز مهمی هم نبود،چون اونها همگی سال آخری بودن،و سال آخریا اجازه سه تا غیبت در طول هفته رو داشتن،چون بعضی از اونها شاغل بودن و یا بعضیاشون برای ورود به دانشگاه های مهم درس میخوندن.

I'll always need ya [L.S][Z.M][A.H] "COMPLETED"Where stories live. Discover now