24

375 93 102
                                    

سلااااام من برگشتم.

خوبید؟

گایز لطفا توی رای گیری ها شرکت کنید،هم توی توییتر و هم توی اینستاگرام میتونید راحت رای بدید.

انی‌وی،بریم برای پارت جددددددددید.

___________________________

جوانا:لویی،بیدارشو،امروز دیگه باید بری مدرسه؛پاشو پسرم.

لویی با شنیدن صدای مادرش از خواب بیدار شد و بعد از چند ثانیه یادش اومد که به خونه برگشته و امروز قراره بره مدرسه.

تپش قلب دوست داشتنی ای گرفته بود،دلش برای هری تنگ شده بود و امروز اولین باری بود که اون رو به عنوان دوست پسرش توی مدرسه میدید،و واقعا دوست داشت بدونه هری چطور رفتار میکنه.

سریع از جاش بلند شد و دید هنوز چهل و پنج دقیقه وقت داره.


جوانا:واو،چقدر زود بلند شدی از سر جات،همیشه باید از چهل و پنج دقیقه قبل صدات میکردم،تا ده دقیقه آخر بیدار شی.

لویی با همون صورت پف و خسته و رد بالشتی که روی پیشونیش مونده بود به جوانا لبخندی زد و سمت دستشویی رفت تا کار های روزمره اول صبح رو انجام بده. "نمیتونمممم ری اکشن نشون ندم،از شدت فن بویی برای لوییه تازه از خواب بیدار شده میخوام بمیرم:))) "

درحالی که صورتش رو میشست،میشنید که جوانا داره اتاقش رو مرتب میکنه و تونست صدای باز شدن زیپ چمدونش رو بشنوه. "اتاقش مستر داره"

جوانا:لویی؟این لباس کیه توی چمدونت،فکر کنم اشتبایی اوردیش اینجا.

لویی که تونست حدس بزنه منظور مامانش،همون لباس هریِ که لویی خودش برداشته،دهنش رو که مسواک زده بود شست و خودش رو پیش مامانش رسوند.

لویی:نه اون مال هریِ،خودم برش داشتم!

لویی تازه به خودش اومد و فهمید چی گفته،اون چرا باید اینقدر بی پروا باشه؟

لویی:یعنی..من اشتبایی برش داشتم...آره.

جوانا:بیا اینجا ببینم،بیا بغلم لویی.

لویی که میدونست جوانا از همه چیز خبر داره،رفت و روی زمین،توی بغل مامانش نشست و بهش تکیه داد و عطر مادرش رو بو کشید‌.

جوانا:تاملینسون جوان،و تو کی میخواستی به من بگی که دوست پسر داری؟

لویی:مامان،این یه چیز عادی نیست که نوجوانا به مادراشون بگن دوست پسر یا دوست دختر دارن،میخواستم عادی رفتار کنم.

I'll always need ya [L.S][Z.M][A.H] "COMPLETED"Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ