"six"

115 42 1
                                    

+خدای من! هیونگ اوناهاش داره میاد... همون که سوار دوچرخه س.

جونمیون نمیتونست جلوی خنده ش رو بگیره، وقتی برادرش اینجوری واسه اون پسر دوچرخه سوار بیقراری میکرد و ذوق زده بود‌. تمام هفته ی گذشته رو با حرف زدن راجب پسری که خیلی اتفاقی با دوچرخه ش از مسیر کوچه شون گذشته بود، مخش رو خورده بود و آخر سر هم مجبورش کرده بود باهاش سر چهارراه نزدیک خونه شون منتظر بمونن تا وقتی اون پسر فوق العاده زیبا_از نظر جونگین_ رو ببینن.

+هیونگ... نخند... تو رو خدا داره میره. هیونگ بگو چیکار کنم؟!

_لعنت بهت کیم جونگین‌. خودتو جمع کن! اینجوری که دست و پاتو گم کردی فقط قابلیت اینو داری که گند بزنی.

+هیونگ من نمیدونم دیگه کی میتونم ببینمش. اگه این دفعه ی آخر باشه. خواهش میکنم بهم بگو چه غلطی بکنم.

_از پاهای درازت استفاده کن و برو دنبالش. جوری که شوکه نشه و نترسه صداش بزن و بهش بگو ازش خوشت اومده‌‌. همین!

+هیوووونگ! جدی باش.

_خسته م کردی جونگین. من میرم خونه تو هم هر غلطی میخوای بکن.

جونمیون بی توجه به داد و فریادهای برادر کوچیکترش، ازش دور شد و جونگین خیره به پسر دوچرخه سواری که دور و دور تر میشد نفس عمیق و کلافه ای کشید. فقط باید طبق حرف هیونگش عمل میکرد.

+زود باش کیم جونگین. داره دیر میشه.

پاهاشو حرکت داد و مسیری که پسرک ازش گذشته بود رو با دو طی کرد و خیلی زود بهش رسید.

+ب...ببخ...شید.

بریده بریده بخاطر نفس نفس زدنش گفت اما پسر دوچرخه سوار واکنشی نشون نداد. نگاه جونگین تازه هدفون روی گوش پسر رو شکار کرد. صدا زدنش بی فایده بود پس اینبار قدمهاشو سرعت داد و بی هوا جلوی پسر و دوچرخه ش پرید و کمی بعد هردوشون همراه دوچرخه روی زمین افتاده بودن.

-چه اتفاق کوفتی واست افتاده؟ میخوای خودکشی کنی بپر جلوی کامیون!

پسر عصبانی در حالی که آرنج زخم شده ش رو گرفته بود فریاد زد و جونگین توی اون صدای عمیق و بهشتی غرق شد. چشمهاشو بست و جمله ای که به زبون آورد، اخم پسر زخمی رو به تعجبی بزرگ تبدیل کرد.

+من... متاسفم... ولی... فکر میکنم عاشقت شدم!

🚲💓


ایده ش خیلی یهویی به ذهنم اومد و بخاطرش الان سرم آب قند بهم وصله. کیونگسوی خوشکلمونو کلی ساپورت و‌ حمایت کنین❤

﹏•✿↬ Shots ↫✿•﹏Where stories live. Discover now