-چرا اینجوری بهم زل زدی؟
کیونگسو بعد از بازکردن چشماش، با صدای گرفته بخاطر خواب بودنش پرسید.
+مثل فرشته ها خوابیده بودی!
جونگین با همون نگاه خیره جواب داد.
-مگه تو فرشته ها رو دیدی؟
کیونگسو با خمیازه پرسید و نیم خیز شد.
+ندیدم. اما اگه یه نفر بخواد شکل یه فرشته رو بکشه یا بخواد توصیفش کنه، اون باید شبیه تو باشه.
-پس تو هم یه مجسمه خواهی بود.
کیونگسو همونطور که از تخت پایین میرفت گفت.
+مجسمه؟
جونگین با تعجب پرسید.
-آره. یه مجسمه ی زیبا و سنگی.
+چرا تو فرشته شدی و من مجسمه؟! یه تکه سنگ چه ارزشی میتونه داشته باشه؟
کیونگسو به لحن و سوال اعتراض آمیز جونگین خندید.
-شاید چون ماموریت فرشته اینه که با عشقش به مجسمه ی سنگی جون ببخشه! اونوقته که ارزش واقعی اون مجسمه مشخص میشه.
وت و کامنت بدین حتما💓
ESTÁS LEYENDO
﹏•✿↬ Shots ↫✿•﹏
Fanfic←بوک: Shots ←کاپل: مختلف (کایسو، چانبک...) ←ژانر: مختلف ( ...romance, drama, horror,smut) ←وضعیت: ongoing ‡نکته‡ "این بوک از ایده های یهویی و کوتاهی که به ذهنم میرسن تشکیل میشه. هر ایده موضوعی متفاوت با بقیه داره که در حد چند خط یا یکی دوتا پاراگراف...