two

240 60 3
                                    

-چرا اینجوری بهم زل زدی؟

کیونگسو بعد از بازکردن چشماش، با صدای گرفته بخاطر خواب بودنش پرسید.

+مثل فرشته ها خوابیده بودی!

جونگین با همون نگاه خیره جواب داد.

-مگه تو فرشته ها رو دیدی؟

کیونگسو با خمیازه پرسید و نیم خیز شد.

+ندیدم. اما اگه یه نفر بخواد شکل یه فرشته رو بکشه یا بخواد توصیفش کنه، اون باید شبیه تو باشه.

-پس تو هم یه مجسمه خواهی بود.

کیونگسو همونطور که از تخت پایین میرفت گفت.

+مجسمه؟

جونگین با تعجب پرسید.

-آره. یه مجسمه ی زیبا و سنگی.

+چرا تو فرشته شدی و من مجسمه؟! یه تکه سنگ چه ارزشی میتونه داشته باشه؟

کیونگسو به لحن و سوال اعتراض آمیز جونگین خندید.

-شاید چون ماموریت فرشته اینه که با عشقش به مجسمه ی سنگی جون ببخشه! اونوقته که ارزش واقعی اون مجسمه مشخص میشه.

وت و کامنت بدین حتما💓

﹏•✿↬ Shots ↫✿•﹏Donde viven las historias. Descúbrelo ahora