Chapter 7

270 33 6
                                    

_سلام
تهیونگ لبخند زد، در رو با شور و شوق غیر ضروری باز کرد.
_هی
جیمین راهش رو به داخل باز کرد و کفش هاش رو دراورد، جوراب های صورتی رنگ و رفته و پوست سفید مچ پاش رو در معرض نمایش گذاشت. اون خیلی رنگ پریده بود، انگار که هیچ وقت رنگ خورشید رو ندیده بود.

تهیونگ به پوست خودش نگاه کرد و فکر کرد که این رنگ ها وقتی که بهم چسبیده باشند خیلی زیبا به نظر میرسند‌.
درازکشیده کنار هم روی ملافه های نخی سفید،اونهایی که تو اتاق خوابش بودند_ نه حتی برای سکس،فقط یه چیزی شبیه به این که با موهای شلخته روی تخت کنار هم سلفی بگیرن و تلاش کنن که لبخند نزنن ولی خوشحال و راضی به نظر برسن. فقط دو تا ادم که کنار هم راحتند.

گرچه، جیمین در حالی که جلوی در ایستاده بود خیلی راحت به نظر نمیرسید. تهیونگ لبخند ملایمی زد:" چیزی برای نوشیدن میخوای؟ من هیچ الکلی ندارم_ببخشید، من فقط نمیخوام اینجا نگهش دارم، چون اگه باشه من مینوشم، که چیز بدی نیست، فقط، من نیازی ندارم که هرشب مست باشم، میدونی؟"

جیمین سر تکون داد. پوستش به نسبت شبی که تو سوپرمارکت بود صورتی تر بود، ولی شاید فقط به خاطر نور بود.
ولی هنوز هم، سایه ای روی چهره جیمین بود. اون خیلی وحشتناک خسته یا ناراحت نبود، و حتی لبخند کوچکی که زد به نظر از سر اجبار نمیرسید.
فقط کمی بی حال و بی حس به نظر نمیرسید.
گرچه تابستان بود ولی پیراهن استین بلند گشاد با یک شلوار جین تنگی پوشیده بود.
خیلی کوچک به نظر میومد.
و تهیونگ از خودش پرسید ‌که ایا جیمین از اون دسته افرادی هست که وزن اضافه نمیکنن یا دلیل و مقصودی پشت استخونی بودن زانوهاش هست.
تهیونگ گفت:"بیا، اشپزخونه این طرفه."

تهیونگ راهنماییش کرد و جیمین به دنبالش رفت. وارد اشپزخونه شدند و جیمین مردد به اطرافش نگاه کرد و لبش رو گزید. تهیونگ گفت:"میدونم خیلی چیز خاصی نیست."

جیمین سر تکون داد:" خوبه. اممم... امروز، روز خوبی داشتی؟"
اون خیلی ملایم صحبت میکرد، انگار که نمیخواست سروصدای زیادی ایجاد کنه.

تهیونگ با صدای بلندی گفت:" خوب بود‌."
چون میخواست جیمین بدونه که مشکلی نیست اگر اینجا صداش بلند باشه." بیشترش رو خواب بودم و منتظر الان بودم."

جیمین گفت:"واقعا‌؟"

_اره، البته! من مدت خیلی زیادیه که کسی نیومده خونه م که با هم وقت بگذرونیم.

جیمین سر تکون داد. "اوهوم، من...من یکن این شکلی بودم که ، خب واقعا باید اینکار رو بکنم؟ ولی نتیجه گرفتم که تو، آه، احتمالا منو به قتل نمیرسونی، و اگر انجامش دادی، منظورم اینه که، من مرده بودن پس فکر کنم خیلی برای من اهمیتی نداشته باشه واقعا."

تهیونگ نگاهش رو به جیمین دوخت. این شبیه چیزهایی بود که خودش وقتی دبیرستانی بود میگفت. از اون مدل چیزهایی که به زخم های روی مچش و خوردن قرص های بیش از حد تو وان حمام ختم شده بود. این مدل اشاره عادی و راحت به مرگ انگار که اهمیتی نداره.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 23, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

A Referendum on Auto-Vivisection || VMIN || Persian TranslationWhere stories live. Discover now