نگاهی به گوشه کنار های سلول انداخت ، حتی به خودشون زحمت نداده بودن که جای خواب اضافه توی سلول قرار بدن ، چجوری میخواستن دو نفر با یه بالشت ، پتوی نازک و تشک سر کنن؟پسر کنارش بعد از مدتها اولین آدم عادی ای بود که میدید و حتی به عنوان فرد بزرگتر هم نمیخواست براش چیزی کم بزاره.
میخواست از جاش بلند شه ولی درد شدید بدنش این اجازه رو بهش نداد در نتیجه خودش رو روی زمین آروم آروم به سمت جای خوابی که روی زمین بود کشید .
" هی اگر فقط بشینی همونجا بدنت میشه خشک و بعد درد میگیره "
لحنش ملایم و آروم بود .آروم تشک و سمت خودش کشید ؛ پسر کوچکتر آروم سرش رو بالا آورد و به حرکات ریور خیره شد.
با تمام حرکتش بدنش تیر میکشید ولی هرجوری بود تشک و صاف کرد ، بالشت رو مرتب کرد و پتورو کنار تشک قرار داد." بیا سعی کنیم بخوابیم یخورده
" انقدر مهربون و ملتمسانه به چشمای پسر کنارش نگاه کرد که پسرک بالاخره راضی شد بیاد دراز بکشه.چشمای پسرک پف کرده بودن و نگران خواهرش بود چطوری میتونست بخوابه؟!
" نگرانشی میدونم ولی اگر خسته باشی و هیچ کاری رو انرژی نداشته باشی انجام بدی نمیتونی کاری کنی که بری زودتر کنارش موافقی ؟ " ریور انگار که فکرش رو خونده باشه زمزمه کرد .
پسرک میخواست چشماش رو ببنده که متوجه شد خود ریور دراز نکشیده هنوز نگاهی به اطراف سلول انداخت و متوجه شد که تشک دیگه ای نیست که ریور بخواد روش بخوابه ولی ... ولی اون(ریور) کسی بود که بدنش داغون شده بود نه اون(پسرک) ...
" توهم کنارم بخواب! " ریور فکر میکرد که پسرک نخواد تا یه مدت کسی در نزدیکیش قرار بگیره ؛ خودشم خیلی خسته بود پس فقط سرش رو به علامت تایید تکون داد و آروم کنارش دراز کشید.
" شب بخیر ... ریور "
ریور لبخند کمرنگی زد " شبت بخیر "پسرک چشماش و بست ولی ریور چیزهای زیادی برای فکر کردن داشت ... تو تمام این ۷ سالی که اینجا بود هیچوقت سعی نکرده بود به طور جدی نقشه فرار بچینه.
به هر حال به نظرش نقشه فرار چیدن بی فایده بود وقتی کسی بیرون منتظرش نبود و از داداش هاش بیشتر از تمام کسایی که میشناخت می ترسید ؛ ولی ایندفعه فرق میکرد ، ایندفعه تنها مسئله خودش نبود ،بحث دو نفر دیگه که بهم نیاز داشتن وسط بود .
جز نقشه فرار کشیدن که تا صبح داشت بهش فکر میکرد تصمیم گرفت با اضافه کردن و حذف کردن یه سری حروف های اسم خودش یه اسمی برای پسر کنارش که نفساش منظم شده بود جور کنه ، حروف الفبا رو به سختی یادش بود ولی بازم تلاش خودش رو کرد ، بعد از کلی فکر کردن " راوبر " تنها چیزی بود که به نظرش قابل پذیرش به عنوان یک اسم بود .
بعد از اینکه خیالش بابت انتخاب اسم راحت شد به چشماش اجازه داد که کم کم بسته شن و بدن خستش به یه استراحت کوتاه فرو بره .
به هر حال فردا صبح باید یکاری میکرد برای پسر کنارش سرویسی جور نکنن ، اگرم جور میکردن خودش به جای پسر کنارش میرفت .
پسرک خیلی به دلش نشسته بود ، از نظر ریور زندگیش تا الان هدف خاصی نداشته پس همون شب تصمیم گرفت هدفش رو نجات و آلوده نشدن اون پسر تنظیم کنه!
--------------------------------
خب من دیروز تو وضعیت مناسب آپ کردن نبودم ولی بازم شرمنده ام ...
ووت و نظر بدید خوشحال میشم ♡
YOU ARE READING
'𝙔𝙤𝙪 𝙀𝙖𝙧𝙣𝙚𝙙 𝙔𝙤𝙪𝙧 𝙁𝙧𝙚𝙚𝙙𝙤𝙢
Romanceدوید سمت اولین کوچه ای که چشمش بهش خورد ولی شانسش خوب نبود کوچه بن بست بود ، فردی که تا اینجا داشت دنبالش میکرد با پوزخند نزدیکش شد " بدن خوبی داری کوچولو " ریور گریه اش گرفته بود با اینحال نمیخواست خودشو ببازه دستاشو مشت کرد " نزدیکم نشو " مرد پوزخ...