" بجنب پاپی کوچولو "
صدای خنده انزجار آور بقیه اذیتش میکرد، درد چشمش شدیدتر شده بود و میشد گفت از وقتی زنجیر بهش برخورد کرده بود نتونسته بود جایی رو واضح ببینه ، امیدوار بود که تا وقتی اینجاست بلایی سر راوبر نیاد ...
با سیلی که تو گوشش خورد افکارش از سرش پریدن
" حواست اینجا باشه لیتل بچ "
سرش رو به علامت " چشم " تکون داد .
واقعا خسته بود .
چشمش خیلی اذیت بود ، میخواست بار بعدی که میره سرویس بده دور و اطراف بپاد برای یه نقشه فرار ولی با اون وضعیت چشمش حتی نمیتونست جایی رو واضح ببینه چه برسه به با دقت نگاه کردن اطراف .
با این حال تلاش خودش رو کرد ، بوی الکل کل اتاق رو گرفته بود و به نظر میومد مشتری هاش به حد کافی هوشیار نبودن پس تصمیم گرفت بهترین خودش رو انجام بده .
×
×
×
×
×
×
بدجوری نگران ریور بود نمیدونست چند ساعت گذشته که رفته ، نفسش گرفته بود ، نمیتونست نفس بکشه از استرسش ؛
دستاشو بهم قفل کرد و سرش رو روی زانوش گذاشت فقط اگر پاشو ازینجا میزاشت بیرون یه کاری میکرد تمام ادم های اینجا که باعث و بانی این اتفاق ها بودن تقاص پس بدن .توی همین فکر ها بود که در سلولش باز شد سرش رو سریع بالا اورد و با دیدن حالت ریور سریع از جاش بلند شد .
همزمان با بلند شدن راوبر ، ریور که تقریبا به حالت بیهوشی رسیده بود در حال غش کردن روی زمین بود که پسر کوچیکتر سریع بهش رسید و گرفتش .
" هی ... هی ... "
با احتیاط از زیر شونه هاش گرفتش و به طرف تشک همیشه پهن سلولشون برد اروم بدن ریور رو زمین گذاشت ، چقدر بدنش سبک بود ...جای بالش کوچیکی که براشون گذاشته بودن سر ریور رو روی پاهاش خودش گذاشت ؛ بغضش گرفته بود .
بدن ریور از دفعه اولی که دیده بودش بیشتر کبود بود .
تمام تلاشش رو کرد که در حالی که پتو رو روش میندازه پاش تکون نخوره که سر ریور جا به جا نشه .
بعد از انداختن پتو روی ریور ، راوبر به دیوار پشتش تکیه داد و مشغول نوازش کردن موهای ریور شد.
چشمش کبود شده بود و باد کرده بود ولی چهره دوست داشتنی و ارومش تغییری نکرده بود .حدود ۱ ساعت گذشته بود که ریور ناله کوچیکی کرد و یخورده خودش رو به سختی جا به جا کرد .
راوبر چشماشو از هم باز کرد و نگاهی یه حالت چهره ریور انداخت ، درد داشت؟
نگاهی به بدن ریور انداخت که متوجه شد قسمتی از لباس ریور خونی عه .
خون؟ لعنت!
موقعی که برگشته بود انقدر استرسی شده بود که یادش رفته بود چک کنه ببینه بدنش فقط کبودی داره یا جای بریدگی هم هست ...
اروم سر ریور رو از روی پاش بلند کرد و روی بالش کوچیک توی سلول گذاشت ؛ سمت قسمتی از لباسش که خونی شده بود رفت و اروم دکمه های لباسش رو باز کرد پارچه لباس رو کنار زد ، به سختی نفسش رو به بیرون فرستاد ؛
زخم ریور اونقدر عمیق نبود ولی بازم خونریزی کمی داشت .
- د آخه لعنتیا چه مرگتونه - تو ذهن خودش سرشون فریاد کشید .نمیدونست باید چیکار کنه به هر حال وسایل پزشکی ای اون اطراف نبود که بخواد زخمش رو پانسمان و ضد عفونی کنه .
*لباس خودش رو در اورد ، با تمام قدرتی که داشت سعی کرد پارچه رو پاره کنه ولی موفق نبود ، زنجیر قلاده اش رو لمس کرد تا ببینه جای تیزی روش پیدا میکنه یا نه و خوشبختانه یه قسمت تیزی پیدا کرد .
به هر سختی ای بود تونست روی لباسش خراش ایجاد کنه که بتونه از هم بشکافتش .
به پارچه تمیز توی دستش لبخندی زد و خوشحال ازینکه موفق شده به سمت بدن ریور برگشت .
با ابی که کنار سینی غذاشون مونده بود کمی پارچه رو خیس کرد و سعی کرد خون دور زخم ریور رو تمیز کنه ؛ توی اون موقعیت تنها چیزی بود که به ذهنش میرسید .
-----------------------------
خب امیدوارم که لذت ببرید ازین پارت و اگر فکر میکنید کسی ممکنه از همچین داستانی خوشش بیاد خوشحال میشم معرفیش کنید :")
ووت و نظرم بدید لطفا T^T
*لباس راوبر نو بود نسبتا برای همین پارچه لباس خودش رو استفاده کرد برای تمیز کردن زخم ریور .
YOU ARE READING
'𝙔𝙤𝙪 𝙀𝙖𝙧𝙣𝙚𝙙 𝙔𝙤𝙪𝙧 𝙁𝙧𝙚𝙚𝙙𝙤𝙢
Romanceدوید سمت اولین کوچه ای که چشمش بهش خورد ولی شانسش خوب نبود کوچه بن بست بود ، فردی که تا اینجا داشت دنبالش میکرد با پوزخند نزدیکش شد " بدن خوبی داری کوچولو " ریور گریه اش گرفته بود با اینحال نمیخواست خودشو ببازه دستاشو مشت کرد " نزدیکم نشو " مرد پوزخ...