خواب ریور توی تمام این سال ها به شدت سبک شده بود وقتی صدای پا از پشت در سلول میشنید ناخوداگاه هوشیاریش رو به دست میاورد ولی چشم هاش رو باز نمیکرد تا وقتی که صدای کسی رو بشنوه .وقتی صدای بسته شدن در رو شنید فهمید که کسی صداشون نزده آروم چشمهاش رو باز کرد حدس میزد تغذیه براشون آورده باشن بالاخره کسایی که زندانی بودن اگر گشنه میموندن نمیتونستن سرویس خوبی بدن ، نه؟
به سوال خودش که تو ذهنش شکل گرفته بود پوزخند بی صدایی زد .
نگاهی به محتویات توی سینی کرد ، مواد توی سینی یکم از همیشه بیشتر بودن .
دوست داشت اجازه بده پسر کنارش بیشتر بخوابه ولی احتمالا باید گشنه میبود ، دستش رو اروم روی دست پسر کوچکتر گذاشت و دستش رو تکون داد " هی ... بیدار شو "
پسر کوچکتر وحشت زده چشم هاش رو باز کرد و از جاش پرید و تقریبا فریاد زد " لارا!!! "
ریور دست پسر رو محکمتر فشرد
" هی ... شششش ، خواب بدی دیدی ، شششش "پسرک نگاهشو به چشمای آروم ریور دوخت و متقابلا دستشو فشرد و وقتی متوجه شد که کابوس دیده آروم شد .
" شرمنده ترسوندمت ... "
ریور لبخند دلگرم کننده ای زد و سرش رو به علامت منفی تکون داد
" غذا بخوری باید "
پسر کوچکتر نگاهی به محتویات سینی انداخت چیز زیادی توش نبود مشخص بود فقط برای اینکه نمیرن یه چیزی برای خوردن بهشون میدن .ریور خط نگاه پسر کنارش رو دنبال کرد " گرسنه ای؟ "
پسرک کنارش دوست داشت جواب منفی بده ولی واقعا گشنه بود ، سرش رو به علامت مثبت تکون داد .
ریور باز هم لبخند زد " میخوری کل غذا رو؟ "
پسرک نگاهی به ریور کرد " خودت چی پس؟ "
ریور با لبخند بهش نگاه کرد
" من عادت دارم غذای کم ، میخورم یکم "
پسرک اصرار نکرد سرش رو به علامت تایید تکون داد و یکم جلوتر اومد و شروع کرد غذا خوردن .ریور بعد ازینکه یکم از غذاش رو خورد تصمیم گرفت درمورد اسمی که دیشب بهش فکر کرده بود به پسر کنارش بگه " هی ... " پسرک سرش رو بالا آورد
" همم؟ "
ریور به حالت پسر کنارش آروم خندید
" دیشب من ... فکر کردم به اسم "
یخورده مکث کرد و پسر کنارش گیج بهش خیره شده ، فهمیدن حرفای ریور براش یخورده سخت بود ، مشخص بود که حرف زدن یادش رفته ." راستش من نشنیدم ۷ ساله هیچ اسمی ولی سعی کردم که با تغییر حروف اسم خودم با چیزایی که از الفبا یادم مونده ، انتخاب کنم اسم برات ، میخوای بشنویش؟ "
قلب پسر کنارش یه چند تا تپش جا انداخت ... اصن انتظارش رو نداشت که سعی کنه براش اسم انتخاب کنه ... واقعا خوشحال شده بود ... میتونست مثل بقیه براش لقب های مسخره بزاره ... گیج و همراه خوشحالی نامحسوسانه اش سرش رو به علامت مثبت تکون داد .
ریور با خوشحالی دستش رو بهم زد " راوبر تنها چیزی بود که به عنوان اسم خوب به نظرم بود ، نظرت ؟ ... "
چشم های پسر کنارش برق زدن " راوبر؟ "
ریور آروم سرش رو به علامت تایید تکون داد
" خوشت ... اومد ؟ "
دستش رو پشت موهاش برد و اروم موهاش رو بهم ریخت
" مجبور نیستی قبولش کنی "
پسر تند تند سرش رو به علامت منفی تکون داد
" نه .. نه .. دوسش دارم ... "
پسر کوچیکتر حس میکرد ریور با اسم دادن بهش ، بهش ارزش داده و خیلی حس خوبی در این باره داشت ولی این حس خوبش با باز شدن در سلولشون سریع از بین رفت.
-------------------
احتمالا یه بخش معرفی برای شخصیت ها بزارم که بیشتر باهاشون آشنا بشید (چقدرم که خواننده دارم آخه من:") )
مرسی از کسایی که میخونن بخاطر شماها دارم آپش میکنم فقط ♡
امیدوارم که لذت ببرید♡
YOU ARE READING
'𝙔𝙤𝙪 𝙀𝙖𝙧𝙣𝙚𝙙 𝙔𝙤𝙪𝙧 𝙁𝙧𝙚𝙚𝙙𝙤𝙢
Romanceدوید سمت اولین کوچه ای که چشمش بهش خورد ولی شانسش خوب نبود کوچه بن بست بود ، فردی که تا اینجا داشت دنبالش میکرد با پوزخند نزدیکش شد " بدن خوبی داری کوچولو " ریور گریه اش گرفته بود با اینحال نمیخواست خودشو ببازه دستاشو مشت کرد " نزدیکم نشو " مرد پوزخ...