part 4

2K 274 33
                                        

Jimin
رو کاناپه با بی حوصلگی نشسته بودم ،دمم رو محکم به زمین میمالوندم با اخم به تصویر تلویزیون مقابلم خیره بودم که با صدا باز شدن در با خوشحالی از جام پریدم دوییدم سمتش محکم دستامو دورکمرش حلقه کردم برای اینکه قدم بهش برسه رو نوک پنجه هام وایسادم به بوتم چنگ محکمی زد گردنشو خم کرد و بوسه ای رو لبام گذاشت

+هی کیتن فسقل  نمیخوای بزاری لباسامو در بیارم؟هوم

_نه معلومه که نه میدونی چقدر حوصلم سر رفت

+جیم باورم نمیشه یک ماه گذشته ما بارها صحبت کردیم خودت میدونی که منم دلم میخواد کل روز تو خونه فقط پیش تو باشم ولی اگه نرم به آتلیه اونوقت کی قراره شکمت رو سیر کنه

_خب منم با خودت ببر یا حداقل تو خونه کاراتو انجام بده

+عجب! بیا یه نگاهی به سوابق درخشان شما مسترجیم بندازیم نظرتون چیه؟
مثلا اون روزی رو به یاد بیاریم که لنز دوربین عکاسیم رو زدی شکوندی یا مثلا اون روزی که رنگای اکرولیکم رو باهم قاطی کردی و با فرو کردن دمت تو سطل رنگ و پخش کردنش به دیوار خونه مجبورم کردی برای اینکه اقای ووک چیزی نفهمه کل شب رو برای رنگ زدن دیوارا بیدار بمونم البته من عادت کردم اینایی هم که گفتم تنها گوشه ای از ثمرات زیبای شماست

_هووووف حالا من باید چیکار کنم خب این اتفاقا عمدی نبودن که
_سرشو نزدیک تر اورد گاز ریزی از نوک بینیم گرفت
اخ بلندی کشیدم اما بی تفاوت به سمت اتاق برای عوض کردن لباساش رفت با لبای اویزون پشت سرش حرکت کردم اما وقتی وارد اتاق شدم با دیدن بدن نیمه برهنش پایین لبمو گاز گرفتم و با دستام جلو چشمام رو گرفتم از بین انگشتای دستم خواستم زیر چشی نگاه کنم که جونکوک اومد سمتم، مچ دستامو گرفت یه تا ابرو بالا انداخت

+خوبه، برای من ادای مظلومارو در نیار من که میدونم وقتی میرم حموم چجوری دیدم میزنی یا صبحا که دارم لباس عوض میکنم خودتو به خواب میزنی هوم! چیه فکر کردی خبر ندارم؟

_لپام مثل یه گوجه سرخ شدن نگاهمو به زمین دوختم
_من...من چیزه راستش... اصلا اونجوری نیست یعنی هست چطور بگم خب از قصدم انجام ندادم یعنی...خب

+جیمین یک بار اشتباه حساب میشه دوبار اشتباهه این سه بار تو به کاری که هر روز انجام میدی میگی سوتفاهم واقعا؟

_ارباب خب نه راستش... نمیدونم چطور بگم....

+عجب...هر جا که مثل موش تو تله میوفتی واس التماس کردن بهم میگی ارباب بقیه روزم کوکی ئم برات نه! باید اعتراف کنم سیاست خوبی داری ولی تو که اینقدر زبون درازی چرا نمیگی بهم چی میخوای...
_من چیزی نمیخوام خب اخه که بگم

+هممم که اینطور پس بزار من بگم چی میخوام نطرت چیه!

_اروم سرشو نزدیک گوشم کرد و شروع به زمزمه کرد
با هر کلمه ای که گفت مردمک چشمام گشاد تر شدن و تپش قلبم بالاتر رفت
+نظرت چیه بیبی میتونی بهم بدی؟

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Aug 07, 2021 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

i want be your catOnde histórias criam vida. Descubra agora