میز شلوغ و پر از رنگی که با سلیقه چیده شده، بیشک برای سه نفر زیادیه.
اما لیام میدونه که دوستپسرش به زیاده روی عادت داره و پس تنها با یک لبخند سر میز میشینه.
-سلام هری.
با علاقه میگه و دستش رو به سمتش دراز میکنه.
هری اما به تکون دادن سرش اکتفا میکنه و دست پسر رو این بار با ملایمت بیشتری نسبت به قبل فشار میده.
کت طوسی و روشنی رو پیراهن مشکیش جا گرفته و موهاش با وجود مواج بودن چرب به نظر میان، البته که اون از ژل نایل استفاده کرده.لب صورتیرنگش زیر دندونهاش میشینه و ابروهای کم حجمش چندبار متوالی تبدیل به اخم میشن و دوباره به حالت خودشون برمیگردن.
سرش رو به سمت میز خم کرده و جوری چشمهای سبزش رو به نخودها دوخته که لیام با خودش فکر میکنه اون دونههای سبز بیچاره حتما معذب شدن.
دهنش رو برای گفتن حرفی باز میکنه، اما این هریه که بلاخره به حرف میاد:
-باید بابت اون شب ازت عذرخواهی کنم.بدون حرکت دادن سرش زمزمه میکنه.
لیام بلند میخنده و دستش رو روی قلبش فشار میده:
-بیخیال مرد! تو که کاری نکردی. من دوستت دارم. از دستت ناراحت نمیشم.
صدایی گرفته از ته گلوی هری بیرون میاد که شبیه به یک خندهی تمسخرآمیزه.
اما پسری که با آرایش کامل و لباسهایی مرتب، درست مثل یک پسر موجه روی صندلیش نشسته به اون خنده اهمیتی نمیده.
اون فقط خوشحاله که برادر دوستپسر عزیزش امشب عصبانی نیست.صدای بسته شدن در و چندلحظه بعدش آوای متعجب نایل توی آشپزخونه میپیچه:
-سنجاب! زود اومدی.
هری با شنیدن "سنجاب" همون حرکت شبهه خندهش رو تکرار میکنه.
اما لیام به سرعت خودش رو تو آغوش اون پرتاب میکنه و اجازه میده روی موهای نرمش بوسهای سرد جا بگیره.
کی باور میکنه که اونها فقط چندساعت از هم دور بودن و حالا انقدر دلتنگ همدیگه رو تو آغوش خودشون میکشن؟
نایل به لیام وابستهست و لیام به محبتهای اون عادت کرده.-آره یکم زود رسیدم. بازی با هوش و نگاه کردم و حمومم رو هم رفتم. آرایش و پوشیدن لباس هم اونقدر وقتگیر نبود. منم برای اینکه حوصلهم سر نره زود اومدم.
نایل برای لحظهای پلکهاش رو روی هم میذاره و دوطرف لبش رو بهم فشار میده:
-من متاسفم. باعث شدم با هری تنها بمونی.
جوری میگه که انگار گناهکارترین آدم روی زمینه.
-اشکال نداره نایل! اتفاقا خیلی خوش گذشت. تازه من چند دقیقهست که رسیدم. سخت نگیر!
لیام با خنده و چشمهایی درشت شده تذکر میده.بعد زیرچشمی به هری نگاه میکنه و لبخند کشیده و پر از حرصی رو روی صورتش میبینه که یک سمت گونهش رو برجسته کرده.
-راستی تو چرا برگشتی اینجا؟ فکر کنم هنوز درست تموم نشده.
لیام با لحنی کنجکاو و مهربون میپرسه تا حال پسر رو عوض کنه.
-برای گرفتن پولم. درهرصورت باید یه زندگی تشکیل بدم و همهچیزم اینجاست.
خیلی عادی جملههارو به زبون میاره و حتی یک بار هم پلک نمیزنه.
لیام به راحتی چرخههای سبز چشمهای اون رو میبینه که با طمانینه ریز و درشت میشن.
YOU ARE READING
New angel "Niam"
Romanceندیده و نشناخته عاشق میشیم و این میتونه چیز خوبی باشه اگه نقشمون رو خوب بازی کنیم.