part 14

206 39 110
                                    

لیام دیگه اشک نریخت، گونه‌هاش رنگ نباختن و بینی پف کرده‌ش سرخ نشد.
اون فقط زیر تختش نشست و سرش رو به دیوار تکیه داد، نه برای اینکه فکر کنه، لیام فقط احتیاج داشت تا هیچ‌کاری نکنه.
سینه‌ش زیادی سنگینه و دلیلش بغض نشکسته‌ش نیست، اون فقط درد داره.
دردی که عمق زیادش "از دست دادن" رو فریاد می‌زنه.

اون بعد از سال‌ها تنهایی تمام قلبش رو به یه مرد چشم آبی تقدیم کرد و حالا چجوری پسش بگیره؟
مشکل لیام اعتماد شکست خورده‌ش نیست، چون می‌دونه که نایل به خاطر خودش همه‌چیز رو مخفی کرده.
مشکلش ترس از دوست نداشته شدن نیست، چون می‌دونه که حس اون مرد چقدر واقعی بود.
لیام فقط به سختی نفس می‌کشه، چون نایل قرار بود جای پدرش رو پر کنه و حالا واقعا تبدیل به همون آدم شده!

پسری که با چهره‌ای رنگ پریده و پلک‌هایی لرزون به میله‌ی تخت تکیه کرده هیچوقت به چیزی اهمیت نداده.
اگه تو یه رابطه‌ی معمولی بود و این اتفاق براش می‌افتاد ذره‌ای ناراحت نمیشد.
اما نایل معمولی نبود، اون جادویی بود!
روباهش با یه جفت بلوبری، داستانی مرموز و صدایی نرم که فقط لیام رو می‌پرستید به قلب کوچیک و تپنده‌ش حمله‌ور شد.

لیام فقط احتیاج داره تا فکر نکنه، تا مثل همیشه فرار کنه.
اما کدوم آغوش به راحتی دست‌های نایل براش باز میشه؟
اون حتی از اتفاقی که افتاده زیاد ناراحت نیست، فقط درد داره.
فقط به سختی نفس می‌کشه و این چیزیه که اذیتش می‌کنه.
-مهم نیست. درست میشه. مهم نیست. مهم نیست. من ناراحت نیستم. نیستم.
زیرلب با صدایی بی‌قرار میگه تا شاید شکمش از شدت ترس و غم درد نکنه.

به دنبال یه راه نجات تلفنش رو از جیبش برمی‌داره و شماره‌ی لویی رو پیدا می‌کنه.
وقتی جوابی نمی‌گیره بغض می‌کنه:
-چیکار کنم؟ چیکار کنم نفسم بالا بیاد؟
خودش رو یه شناگر ماهر تو اعماق یه اقیانوس بزرگ تصور می‌کنه، اما فشار آب این بار انقدر زیاد هست که نتونه خودش رو نجات بده:
-من نمی‌خوام بمیرم!

آخرین پیامی که از لویی داره رو باز می‌کنه و وویسش رو پلی می‌کنه تا صدای نازکش تو فضای دلگیر اتاق پخش شه:
"پِین‌. من متاسفم. اگه می‌دونستم هیچوقت اجازه نمی‌‌‌دادم که این اتفاق بیفته. چون قرارداد بستم نمی‌تونم استعفا بدم. اما باور کن من نمی‌خواستم جای تو رو بگیرم."
لحنش متاسف و دلگیره، جوری که لیام حس می‌کنه خودش کسیه که اشتباه کرده.

یه نفس عمیق می‌کشه و به پاهای سستش حرکت میده تا خودش رو روی تخت پرت کنه:
-چیزی نشده لیام. همه‌چیز خوبه.
لبش رو کش میده تا شاید یه لبخند اجباری حالش رو بهتر کنه و چشم‌هاش رو می‌‌بنده.
دلش می‌خواد به یه آهنگ گوش کنه یا یه فیلم کمدی ببینه تا سرش گرم فکر نکردن بشه، اما اون عادت داره تا با آدم‌ها وقت بگذرونه.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 14, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

New angel "Niam"Where stories live. Discover now