((9))

459 60 10
                                    


جنگکوک:

بهش نگاه کردم پوستش سفید سفید شده بود
قدش یکم بلندتر شده بود
بدنش که تموم استخونش ازش زده بود بیرون حالا خیلی خوش فرم شده بود
موهاش که حالا از اینکه بهش خون رسیده بود نرم و طلایی خوش رنگ شده بود که چند تار از موش قرمز شده بود
چشای قرمزش که تشنه تشنه بود و به گردنم نگاه میکرد
اون قورتش که حالا خیلی خوش فرم شده بود
لپاش که به حالت عادی در اومده بود و یکم قرمز بود
لباش که خیلی خیلی پفکی و قرمز شده بود که با رنگ پوست سفیدش خیلی زیباترش میکرد

رفتم جلو روبروش ایستادم و گونش رو نوازش کردم که دستش اومد رو دستم نشست و صورتش رو به دستم فشار داد و با چشای قرمز زیباش به من نگاه میکرد
چقدر پوستش سفید و سرد شده بود درست مثل خودم

بقیه خیلی اروم از اتاق بیرون رفتن و در رو بستن

(((# واییی دیدی چقدر تغییر کرده بود

€ اره خیلی مطمئنم زیباترین خون آشام دنیا شده

£ اره به خیر گذشت

= اوهوم خیلی زیبا شده بود

$ اره فکر کنم یونگی هم همینقدر تغییر کرده میرم ببینمش

€ ماهم میایم))) ((فکر دوستان بود برگردیم سر کوک))

- خیلی خوشگل شدی

چیزی نمیگفت و فقط با چشاش به گردنم خیره بود
خندیدم و گردنم رو بردم جلوش که یکم عقب رفت

+ مشکلی نداره

واییی چقدر صداش زیباتر شده بود

- نه عزیزم میتونی گازم بگیری الان تو هم مثل منی

+ من واقعا تبدیل شدم

- اره

بردمش سمت آینه قدی و فقط به خودمون نگاه کردم

+ قدمم یکم بلندتر شده

- اره دیگه لازم نیست بخاطر بوسیدنت گردنم رو بشکنم

+ هی قد من خوب بود تو زیادی بلند بودی

به سمت گردنم برگشت و بوسید
سرم رو عقب خم کردم تا دسترسی بهتری داشته باشه کم کم دندون های نیشش رو وارد کرد و خونم رو مکید سرش رو کج کرد و منو به خودش چسبوند و محکمتر مک زد دستش رو گذاشت رو شونه هام و خودمم دستم رو گذاشتم پشت کمرش

از گردنم بیرون اومد و لبش رو لیسید

+ خیلی گرسنم بود

- الان عطشت بر طرف شد

+ اوهوم

باهم رفتیم بیرون که دیدم صداهایی از اتاق بغلی میاد رفتیم سمتش و درش رو باز کردم که همگی دور یونگی جمع شده بودن

یونگی پوستش و رنگ موهاش سفید شده بود
چشای اون به رنگ عسلی در اومده بودن
در واقع هممون چشای عسلی رنگ داشتیم فقط از جیمین قرمز بود که نشون میداد خیلی خاصه

شروع دوباره Where stories live. Discover now