جنگکوک:
نا باور بهش نگاه میکردم یعنی چی چرا این رو از من میخواد حاضر بودم هرچیزی از من بخواد ولی این نباشه
- چرا اینو میخوای؟
+ ببین جنگکوکا بیا منطقی بهش نگاه کنیم تو قراره تا ابد زنده باشی ولی من چی من که بلاخره میمیرم
من نمیخوام از دستت بدم جنگکوکا
تو قراره تا ابد جوون و زیبا بمونی ولی من تا سنم بالا رفت پیر میشم و ضعیف
من نمیخوام اون موقع تنهام بزاری من بدون تو میمیرم جنگکوکا
و ما نمیتونیم باهم زیاد وقت بگذرونیم چون ممکنه به خونم تحریک بشی این باعث شده حتی نتونیم باهم رابطه داشته باشیم
جنگکوک:
به حرفاش گوش میدادم چون حقیقت محض بود
ولی از این روز میترسیدم که از من بخواد تبدیلش کنم نمیدونم چرا ولی میترسم
- عزیزم من درسته به خونت تحریک میشم ولی جلوی خودم رو میگیرم تا بهت آسیب نرسونم
بعدشم من اگه بخوام از خونت بخورم گازت نمیگیرم و از طریق آمپول و اینا از خون تو میخورم
من به این لمس ها و بوسه ها راضیم و انتظار چیز دیگه ای ازت ندارم و تو هر جوری هم باشی چه پیر چه جوون من تا ابد دوست دارم و ولت نمیکنم
+ ولی اگه من نخوام چی؟ من بیشتر از این بوسه ها و لمس های کوچیک رو میخوام چون دیوونه وار دوست دارم بعدشم از این مهم تر اگه باهاش کنار بیام مرگ راضی نمیشه من بلاخره میمیرم
بعد مرگم افسرده نمیشی؟
داشت راست میگفت چرا نخوام منم میخوام چیزی بیشتر از این بوسه ها و لمس ها رو داشته باشم و
میترسیدم مثل جنا از این دنیا بره و منو ترک کنه
چون اینبار طاقت نمیارم و میمیرم ولی بازم نمیخاستم تبدیلش کنم میترسیدم
- بیا این بحث رو تموم کنیم
+ چرا باید تموم کنیم ما که هنوز به نتیجه ای نرسیدیم
- جیمینا بسه دیگه نمیخوام بشنوم
جیمین بلند شد و رفت بیرون
یکم ترسیدم که نکنه اون اتفاق دوباره تکرار بشه
و از دستش بدم بخاطر همین به یونگی زنگ زدم
یونگی:
اههههه باز این پسره تو این یک ماه اصلا ولم نمیکنه و بهم چسبیده و نمیزاره به کسی نزدیک شم و هر روز بازخاستم میکنه که کجا بودم، با کی بودم و چیکار میکردم
$ عزیزم چرا اینقدر تو فکری؟
* من عزیز تو نیستم
$ چرا هستی فکر میکردم تو این یک ماه بهش عادت کردی
* چرا باید بهش عادت کنم چرا مثل بقیه منو یونگی صدا نمیکنی
$ و تو چرا همیشه منو هیونگ صدا میکنی میدونی من از این کلمه بدم میاد من که هیونگ تو نیستم
