جیمین:امروز قراره با تهیونگ برم شام بیرون و نمیدونم چی بپوشم بلاخره کلی کلنجار رفتن با خودم یه بلیز آستین دراز مشکی که فقط انگشتام ازش زده بود بیرون و یخنش یکم آزادتر بود و تا رون هم میومد و یه شلوار جذب مشکی که یه زنجیر طلایی داشت که از رون هام اومده بود پایین
یه گردنبند ظریف تو گردنم انداختم و موهام رو روی پیشونیم مرتب کردم خودم رو تو آینه نگاه کردم و با زدن کرم و برق لبم یکم خط چشم هم کشیدم که چشمام رو زیباتر میکرد با زدن عطر هلوییم از جلو آینه کنار اومدم باگرفتم گوشیم و کیف پول از اتاقم اومدم بیرونباید یادم باشه که فردا یه عطر دیگم رو بزنم تا رییس رو با بوم اذیت نکنم
صدای زنگ در اومد رفتم در رو باز کردم که قامت تهیونگ نمایان شد
= سلام
+ سلام
همینطوری بهم خیره شده بود یکم جلوتر اومد و منو بو کرد
= فکر کنم امروز قراره دیوونم کنی
لبخند زدم دستم رو گرفت و بعد از بستن در خونم
دست تو دست رفتیم سمت ماشینش چرا آنقدر پوست دستش سرده؟ سریع در سمت شاگرد رو برام باز کرد و منم با یه لبخند نشستن در ماشین رو بست
ماشین رو دور زد و تو ماشین نشست و حرکت کرد= جیمینا خیلی خوشگل شدی
+ ممنونم
یه دستش رو فرمون بود و اون دست دیگش رو گذاشت رو دست من و کنار رونم برگشتم سمتش که لبخند زده بود و رانندگی میکرد منم لبخند زدم و نگاهم رو به سمت دیگم دادم
رسیدیم به یه رستوران خیلی شیک سریع پیاده شد و در سمت من رو باز کرد تعجب کردم چطور میتونه آنقدر سریع باشه بدون اینکه متوجه بشم
از ماشین اومدم پایین و تهیونگ کلید ماشین رو داد به یکی از کسایی که جلو در ایستاده بود و گفت ماشین رو پارک کنه داخل رستوران شدیم و رو یکی از میز ها نشستیم= خب چی میخوری؟
+ نمیدونم
= پس من انتخاب میکنم میخوام امشب سلیقم رو امتحان کنی و نظر بدی باشه؟
+ باشه
بعد از دادن سفارش سکوت بود که من اینبار تصمیم گرفتم سر بحث رو باز کنم
تهیونگ :
+ اممم ته ته
قلبم ایستاد اون منو اینجوری صدا کرد هروقت اینطوری صدام میکرد حاضر بودم بخاطرش حتی جونمم بدم
= جانم
لبخند خیلی زد و شروع کرد به حرف زدن
+ تو چند سالته؟
یکم موندم چی بگم هیچ کس نباید از سن واقعیم باخبر بشه کی باور میکنه که من 340 سالم باشه؟
