کت و شلوارش و پوشیده بود و جلوی آینه مشغول درست کردن کرواتش بود.
یونتان ناراحت گوشه اتاق روی تخت جدیدی که تهیونگ براش خریده بود خوابیده بود و به صاحبش که آماده رفتن بود نگاه میکرد.
تهیونگ بعد از زدن عطر خوش بو و سردش سمت تختش برگشت و از روش کیف و دوربین عکاسیش و برداشت.
امروز اولین روز کاریش بود!
بعد از نوازش یونتان اخمو از خونه بیرون رفت و سوار تاکسی شد.
💜💙💚💛🧡❤💜💙💚💛🧡❤💜💙💚💛
🧡❤همراه پدرش داخل اتاق نشسته بود.قرار بود امروز قرداد کاری عکاس جدید امضا بشه و اون از امروز کارش و شروع کنه!
جونگکوک کلافه از جاش بلند شد.
_بابا من امروز حالم خوب نیست!از عکاس جدید عذرخواهی کن...میرم خونه استراحت کنم.
پدرش سری تکون داد اما ثانیه بعد در به صدا در اومد.
تهیونگ همراه منشی وارد اتاق شد و تعظیم کرد!
:اقای جئون ایشون کیم تهیونگ هستن برای عکاسی اومدن.
دختر گفت و خارج شد.
تهیونگ بعد از معرفی خودش نزدیک پیر مرد رفت و باهاش دست داد.
جونگکوک خیره به پسر کوچیک تر بود!داشت درست میدید؟کیم تهیونگ عکاس جدیدشون همون تهیونگ کوچولویی بود که توی دوران دانشگاه روش کراش داشت؟
تهیونگ دستش و سمت جونگکوک دراز کرد تا باهاش دست بده.
جونگکوک اخمی کرد و اروم دست داد!یعنی تهیونگ نشناخته بودش؟
البته خبر نداشت تهیونگ از شدت استرس زیاد حتی اسم خودش هم اون لحظه فراموش کرده بود!
تهیونگ روی صندلی رو به رویی جونگکوک نشست و به اقا جئون که پشت میز نشسته بود نگاه کرد.
💜💙💚💛🧡❤💜💙💚💛🧡❤💜💙💚💛
🧡❤بعد از امضا ی قرار داد کاری تهیونگ،اقا جئون به جونگکوک گفت که شرکت و اتاق تهیونگ و بهش نشون بده.
تهیونگ عینکش و روی چشم هاش بالا داد و دنبال جونگکوک رفت.
چند قدم از اتاق اقای جئون دور شدن که جونگکوک با تعجب به تهیونگ نگاه کرد و شروع کرد به حرف زدن.
_واقعا منو نشناختی؟
تهیونگ نگاهی به پسر بزرگ تر کرد و کمی فکر کرد.اون چهره خیلی براش آشنا بود!
با یاد آوری سال ها و روز هایی که فراموش کرده بود کمی ناراحت و شوکه شد.لبخندی زد و کمی خم شد.
+واقعا متاسفم جونگکوک شی...خیلی بابت استخدام شدنم هول شده بودم.
جونگکوک سری تکون داد.
_نگفتم که معذرت خواهی کنی...
دوباره کنار هم مشغول راه رفتن بودن اما این دفعه تهیونگ خوشحال نبود!
جونگکوک برای اینکه جو و عوض کنه سوالی پرسید:
_چه خبر از دوست پسرت؟هنوز باهاته؟
تهیونگ کمی فکر کرد...منظورش جین بود؟
بیشتر که فکر کرد یاد اون مهمونی کوفتی افتاد!
+م..من دوست پسر ندارم!اونا همش بچه بازی بوده!همون طور که خودت گفتی من مریض بودم!الانم درمان شدم!گرایشم به جنس مخالفه!حالام اگه میشه لطفا اتاق منو بهم نشون بدین!
تهیونگ اول با ترس گفت اما بعد با خیال راحت و بدون هیچ ترسی گفت!اصلا چرا باید از اون پسر میترسید؟
جونگکوک که فهمید نه تنها جو و عوض نکرده بلکه خراب تر هم کرده پوفی کشید و تصمیم گفت دیگه ادامه نده وگرنه مطمئن بود تهیونگ دوباره میره!همونجوری که پنج سال پیش از دانشگاه رفت!
YOU ARE READING
ɪ'ᴍ ɢᴀʏ⋆||KOOKV
Fanfiction☆من گیم!☆ تهیونگ تازه بخاطر دانشگاهش به سئول میاد! پسر خالش تهیونگ و به یکی از دوست های صمیمیش معرفی میکنه و تهیونگ روی اون پسر یعنی جئون جونگکوک کراش میزنه! چی میشه اگه تهیونگ بهش اعتراف کنه و رد بشه؟ 🤍💙💜 ناشناس: تهیونگ لطفا! چرا ازم دوری میکنی...