⋆¹⁸⋆

3.9K 654 13
                                    

جونگکوک تهیونگ و روی دستاش بلند کرد و سریع داخل ماشین نشوندش!

بخاری ماشین و زیاد کرد و سریع سمت خونه خودش روند!

💜💙💚💛🧡❤💜💙💚💛🧡❤💜💙💚💛
🧡❤


تهیونگ و روی تختش خوابونده بود...

بدن تهیونگ تازه گرم شده بود...جونگکوک کت تهیونگ و از تنش در اورد و خواست پتو بکشه روش که با صدای سرفه تهیونگ متوقف شد!

تهیونگ بعد از چند سرفه خشک که گلوش و ازاد داده بود چشم های خمارش و باز کرد و چهره جونگکوک و دید!

سریع روی تخت نشست و به جونگکوک خیره شده بود!

_اوه...تهیونگ سعی کن بخوابی!حالت خوب نبود!

تهیونگ سعی کرد سر دردش و گلو دردش و نادیده بگیره!

+باید برم خونه!سگم..تنهاست!

پتو کنار زد و سعی کرد بلند بشه!

وقتی بلند شد تلو تلو خورد و باعث شد جونگکوک بگیرتش!

_تهیونگ حالت خوب نیست!

تهیونگ با چشم هایی که خمار بودن به جونگکوک نگاه کرد...

تحلیل کردن حرف های جونگکوک براش سخت بود!

جونگکوک با دیدن گونه های سرخ شده تهیونگ دستش و روی پیشونی پسر گذاشت و با حس داغی متوجه شد تهیونگ تب داره!

_تهیونگ تب داری!سر جات بخواب!

تهیونگ و دوباره خوابوند و سمت اشپزخونه رفت و همراه لیوان آب و چند تا قرص برگشت.

_بخور!

اروم به تهیونگ کمک کرد قرص ها و بخوره...

تهیونگ با احساس سوزش گلوش اخمی کرد و خواست از جاش بلند بشه که جونگکوک جلوش و گرفت!

_تهیونگ حالت خوب نست!چند دقیقه صبر کن قرص ها تبت و پایین بیاره!خودم میبرمت!

تهیونگ اروم چشم هاش و بست...

جونگکوک میدونست تا چند دقیقه دیگه تهیونگ توی خواب عمیقیه پس سکوت کرد و گذاشت قرص ها تاثیر خودشون و بذارن...

💜💙💚💛🧡❤💜💙💚💛🧡❤💜💙💚💛
🧡❤

تهیونگ با گلو درد از خواب بلند شد...

کمی تکون خورد که با حس دست های کسی که کمرش و گرفته بودن هوشیار تر شده بود!

اروم سرش و به سمت بالا برد و صورت جونگکوک و دید!دیشب داخل آغوش جونگکوک خوابیده بود؟

با دیدن صورت خرگوش ماننده جونگکوک که اروم خوابیده بود و دندون های جلوش از بین لب هاش دیده میشد اروم لبخندی زد...جونگکوک هنوز همون جونگکوک پنج سال پیش بود...جونگکوکی که تونسته بود تهیونگ و به خودش علاقه مند کنه!اما خودش تو این پنج سال کلی تغیر کرده بود...

اروم دستش و روی گونه جونگکوک گذاشت...نمیتونست خودش و گول بزنه...هنوز درصدی از علاقش نسبت به جونگکوک کم نشده بود!

شاید تنها چیزی بود که داخل تهیونگ عوض نشده بود!
اروم صورتش نزدیک صورت جونگکوک برد و به لب هاش نگاه کرد...

خواست لب هاشون بهم وصل کنه که پشیمون شد!

اصلا چرا باید جونگکوک و میبوسید؟

از داخل آغوشش در اومد و از روی تخت بلند شد...

بعد از چک کردن ساعت اروم وسایل هاش و جمع کرد و از خونه بیرون رفت.

چشم هاش پف کرده بود...

گونه هاش از سرما قرمز شده بود...

دست هاش و داخل کت نازکش کرد و به خودش لعنتی فرستاد!

اروم کلیدش و از داخل جیبش در اورد و در خونه و باز کرد...

وارد خونه شد...یونتان اروم از داخل اتاق بیرون اومد...از چشم هاش و گوش هاش مشخص بود که همین الان از خواب بلند شده بود!

تهیونگ اروم داخل اتاق رفت و زیر پتو خزید...حتی حوصله و توان عوض کردن لباس هاش و نداشت...

سعی کرد به بدن دردش توجه ای نکنه و بخوابه...

باید دو ساعت دیگه بلند میشد...

ɪ'ᴍ ɢᴀʏ⋆||KOOKVWhere stories live. Discover now