بعد از مرتب کردن لباسش و خدافظی کوتاهی از یونتان،به قرار "مزخرفی" که با جونگکوک داشت رفت.
بعد از وارد شدن به رستوران جونگکوک و گوشه سالن دید.
💜💙💚💛🧡❤💜💙💚💛🧡❤💜💙💚💛🧡❤
مثل دو تا انسان نرمال غذاشون و خوردن..بدون هیچ حرف اضافه ای.
جونگکوک با دستمال دهنش و تمیز کرد و سعی کرد صحبت کنه...
_خب..تهیونگ...فکر کنم فهمیده باشی این قرار برای چی بود!
تهیونگ در حالی که گوشت استیکش و میجوید با جونگکوک نگاه کرد...
جونگکوک آروم سرش و خاروند و سعی کرد حرفش و بیان کنه...
_میدونی...من بابت تمامی حرف های احمقانه و مضخرفم در مورد گی ها و همجنسگرا ها معذرت میخوام...واقعا متاسفم...الان که خودم و جای تو میذارم میبینم که چقدر بد صحبت کردم...من..من واقعا یه احمق عقب افتاده بودم...حق داری ازم ناراحت باشی...اما دیگه نباش!
تهیونگ پوکر به جونگکوک که حرف میزد نگاه میکرد....
_خب...با من قرار میذاری؟
تهیونگ لبخندی به جونگکوک زد و بلا فاصله اخم جایگزینش شد...
+نه!
دستاش و روی میز گذاشت و بلند شد و سمت در خروجی رفت...
جونگکوک سریع بلند شد و پشت سر تهیونگ دوید...
تهیونگ با قدم های سریع سعی میکرد از روی پل بره که جونگکوک دستش و کشید!
+ولم کن!
_چرا؟چرا نمیخوای باهام باشی؟چرا همیشه ازم فرار میکنی؟وقتی میدونی میخوامت!نکنه کس دیگه ای و دوست داری؟
جونگکوک پرسید و دست تهیونگ و توی دستش فشرد...
+قبلا هم بهت گفتم آقا جئون....ازت!متنفرم!
جونگکوک برای لحظه ای فشار دستش و کم کرد...
تهیونگ دستش و کشید و ادامه راهش و داد...
جونگکوک مبهوت به جای تهیونگ خیره بود...اون واقعا دیگه دوستش نداشت؟
سمت تهیونگ دوید و سمتش چرخوندش...
_تهیونگ!تو..تو عاشق کسی شدی؟اره؟عاشق کسی شدی مگه نه؟اون...خب..اون کیه؟هوم؟من..من میتونم عوض شم!باشه؟
تهیونگ لبش و گاز گرفت...
+عشقی در کار نیست...فقط..فقط نمیخوام بازم اذیت بشم!اگه واقعا دوستم داری راحتم بذار...
CZYTASZ
ɪ'ᴍ ɢᴀʏ⋆||KOOKV
Fanfiction☆من گیم!☆ تهیونگ تازه بخاطر دانشگاهش به سئول میاد! پسر خالش تهیونگ و به یکی از دوست های صمیمیش معرفی میکنه و تهیونگ روی اون پسر یعنی جئون جونگکوک کراش میزنه! چی میشه اگه تهیونگ بهش اعتراف کنه و رد بشه؟ 🤍💙💜 ناشناس: تهیونگ لطفا! چرا ازم دوری میکنی...