_خانم مندز سلام
+سلام آقای مالیک
با سرش به زین اشاره کرد بشینه و زین هم که از درد زانوهاش مینالید سریع استقبال کرد تقریبا نزدیکترین صندلی به میز خانم مندس رو برای
نشستن انتخاب کرد+خب اقای زین جواد مالیک یکم از خودتون بگید
_راستش ام... من زینم اگر اجازه بدید بیشتر از خودم بگم چون سوابق تحصیلی ام و مدارک و غیره داخل پروندم هستخانم مندز طوری که انگار خوشش اومده باشه سر تکون داد
+هدف همینه زین ادامه بدهزین دستپاچه از اینکه خانم مندز به اسم صداش زده گفت
_من خیلی سختی کشیدم ام یعنی تو محدودیت بودم از هر لحاظ بخاطر مسائل نژادپرستانه و قومیت و مذهب و تعصب خیلی موقعیت ها با بی
انصافی ازم گرفته شده تو شهر کوچیکی بدنیا اومدم و حس کردم اونجا جای پیشرفت برای من نیست دنبال فضای بزرگتری بودم که ریسک کردم و تک و تنها با یه پول تو جیبی ناچیز راهی شهر بزرگ و وحشتناک نیویورک شدم پول قرض کردم با شکم گرسنه خوابیدم از تمیز کردن دستشویی های
پاساژ تا چرخوندن و راننده دخترای فیس و افاده ای نیویورکی بودن.
همه رو امتحان کردم تا بالاخره یکم دستم رفت تو جیب خودم ...+نفس
_بله!؟
+نفس بکش زین نفس
لبخند خجالت زده ای زد و ادامه داد_ولی اهدافم به اینجا ختم نمیشد به ایشل های بزرگتر و فرصت های تازه تری فکر میکردم شاید یکم از خودراضی بودن به نظر بیاد ولی من استثنایی ام! از همون سالای اول مدرسه فهمیدم فرق دارم
توقع هر چیزی رو داشت جز شنیدن صدای دست زدن خانم مندز ،همونطور که ایستاده بود سرپا برای زین دست میزدببخشید من؟!
+عالی بود یه متن فوق دراماتیک_من فقط حقیقت زندگیمو گفتم ممنونم
+اره قشنگ بود حالا لطفا جدی راجع به خودت صحبت کنزین حس کرد داره داغ میکنه بی فکر توپید
_اینایی که گفتم دقیقا خودم بود+من نمیخوام ببرمت یه شو تلوزیونی تا از بدبختیات بگی الان قراره بگی چیکار کردی که لایق اینجا بودنی
_اگر از من میپرسید همینایی که گفتم و هوش بالام و استعدادم و سوابق فوق العادم
+خب خوبه الان بهتر شد
کمی خم شد قفل کشو دومی پشت میزش رو باز کرد اما زین بعید میدونست چیزی تو کشوهای اون اتاق خالی باشه.خانم مندز دفترچه قطوری رو از توی کشو بیرون کشید و با احتیاط روی میز گذاشت و بعد صندلی اش و کمی عقب داد و سرجاش مستقر شد
_ببخشید این چیه برای منه؟+بله برای شماست یه دفترچه که تمام قوانین کارمونو توش ذکر کردم اما یه مورد رو لازمه برات شفاها توضیح بدم
_سراپا گوشم
+خب راستش شما اینجا قرار نیست منصب یا سمت خاصی داشته باشید شما قراره یک دانشجو باشید اما استثنایی به قول خودتون! شاید با منطق جور در نیاد اما من به اینکه صرفا تو این موقعیتم قانع نیستم ، دوست دارم کلی دختر و پسر نابغه و با انگیزه ای مثل تو بتونن بشن یکی مثل من . حالا چطوری؟ خب شما یه مدتی کنار من به عنوان یه دست راست میای یعنی یه جورایی مثل کسی که ور دست منه همیشه کنارمه و میتونه مناظر کارهام باشه و اگه...اگه جنمش رو داره بتونه اینارو از بَر بشه!
YOU ARE READING
everytime
Fanfictionهر چه بالاتر روی و هر چه عاشق تر شوی , از نظر آنان که پروازِ عشق نمی دانند کوچکتر به نظر خواهی رسید...!