کاش بار اولی که دیدمت
برام متفاوت و خاص بودی
برام معمولی بودی و همین بدبختم کرد
چون نترسیدم از نزدیک شدن بهت
.
.
.
.
.
._بیدار شو پسرم، زین؟؟!
پسر غلتی توی جاش زد و اصوات نامفهومی از خودش درآورد
_مگه نمیخوای بری سرکار پسر؟! همین الانشم دیر کردیزین زیر لب کمی غر زد و با پشت دستش روی پلکش رو مالش داد کمی سرشو چرخوند تا متوجه موقعیت شه
از روی مبل افتاده بود روی زمین و پتو رو دور خودش پیچیده بود .چشمش که به پیرمرد خورد درجا از جا پرید و نشست
_صبح بخیر آقا پسر ماشین بیرون در منتظرمونه زود حاضر شو
زین که هنوز منگ خواب بود بی حواس سری تکون داد .وقت زیادی برای انتخاب لباس نداشت پس همون لباس های دیروزش رو تن کرد و بدون شونه زدن موهاش سریع دنبال پیرمرد رفت.
+باید صبر کنید تا به آژانس زنگ بزنم آقای پین این نزدیکی ها تاکسی پیدا نمیشه
پیرمرد لبخندی زد و به آئودی مشکی رنگی که دم در منتظرشون بود اشاره کرد_سوار شو پسر
زین که خوشحال بود و از این حرکت خوشش اومده بود پشت سر پیرمرد سوار ماشین شد+شما هنوز با خانومتون رابطه دارید دیگه؟
پیرمرد تک خندی زد
_پسر نمیکنم+نه منظورم اینکه دخترا اینروزا زیادی گرگ شدن و دنبال
شوگر ددی و اینان به هرحال رو هوا میزنن شمارو مواظب خودتون باشیدنگران نباش پسر تو مُشتمن _
.
.
.
.
.
عرض و طول اتاق رو با پاهاش متر میکرد و به هرکسی که عقلش میرسید زنگ میزد_عمه شما مطمئنی که پدرم نیومده یکی از خونه های شما
_باشه باشه متوجه شدم ، باشه بهتون اطلاع میدم اگر پیداش کردم+شاید اصلا نیومده باشه نیویورک شاید رفته مزرعه لیام
_با هواپیمای شخصیش نیومده کامیلا .
سوار یکی از ایرلاین ها شده باهاشون تماس گرفتم و بهم اطمینان دادن که اون پرواز رو سوار شده+به هرحال اون اومده که گوش تو رو بپیچونه پس زیاد نگران نباش چون به هرحال میاد سراغت
ююююююююююююююююююююююююююююю
با استرس و خجالت پشت پیرمرد راه میرفت و از کنار هرکی رد میشد سعی میکرد با حرکت سر بهش بفهمونه که به جای اون پیرمرد متاسفه.
پیرمرد بی پروا قدم میزد و بین میزهای دانشجوها چرخ میزد سر هر میز میرفت و پرنده هاشون رو دستکاری میکرد و با هرکدومشون شوخی بیمزه ای میکرد و رد میشد
YOU ARE READING
everytime
Fanfictionهر چه بالاتر روی و هر چه عاشق تر شوی , از نظر آنان که پروازِ عشق نمی دانند کوچکتر به نظر خواهی رسید...!