16

114 32 96
                                    

مقابل هم روی کاناپه نشسته بودن. هردوشون با اخم، بعد از اینکه پست ها رو چک کردن، اکسپلور اینستاشون رو بالا پایین میکردن و به پستایی هشتگ زیام داشتن نگاه میکردن.

زین حس عجیبی داشت. حس میکرد چقدر میخواست که اون عکسا واقعی شن. چیزی توی اون عکسا واقعا زین رو به خودشون جذب میکرد. و اون این بود که...اون و لیام واقعا کنار هم خوب بودن.

و لیام...اون سریع سریع پلک میزد. نفساش سنگین شده بود و اخم غلیظی داشت. چیزایی که میدید اصلا شبیه فوتوشاپ نبودن. اونا برای غیر واقعی بودن...یکم زیادی واقعی بودن. و فاک...لیام واقعا میخواست اونا واقعی باشن. اون میخواست که دستش همونجور دور گردن زین چفت شه و اونو به دیوار فشار بده و محکم ببوسش در حالی که دستای زین دور گردنش و پاهاش دور کمرش حلقه شدن.

گوشیش رو کنار انداخت و عرق کمی که از شقیقش پایین میومد رو با دستش پاک کرد. نگاهش رو به زین داد.

ل-چرا اخم کردی توله؟ً

با چشمای گرد و در حالی که اخمش به کلی از بین رقته بود، نگاهش رو به لیام داد.

ز-چیزی نیست. زیادی غرق اینستا شدم.

لبخند کوچیکی زد و مثل لیام گوشیش رو کنار گذاشت. لب هاش رو آویزون کرد و سرش رو کج کرد.

ز-حوصلم سر رفته لی. چیکار کنیم؟

لیام هومی کشید و به فکر فرو رفت. خودش هم حوصلش سر رفته بود اما ایده ای نداشت.

زین هم با دیدن لیام ساکت، در حالی که متفکر به یه نقطه نامعلوم خیره شده بود، سرش رو با کلافگی به پشتی تکیه داد و پوفی کشید.

ز-میشه حداقل فیلم ببینیم؟

ل-ایده بدی نیست. چه فیلمی؟

زین که دید سوالش جواب مطلوبش رو داشت چشماش رو گرد کرد و نگاه مظلومش رو به لیام داد.

ز- پنج فوت...

ل-نه نه نه نه نه!

زین لباش رو آویزون کرد.

ز-چرااااا؟

ل-چون مطمئنم از وقتی دوست شدیم، یعنی تو این یک مال حداقل ۷ بار این فیلمو دیدی.

ز-خب قشنگهههه.

ل-عالیه! حتی انکارم نمیکنی.

ز-لی لطفا.

آروم گفت و تمام مظلومیتش رو تو صورتش ریخت.

TikTok!{Z.M}Where stories live. Discover now