بعد از لَم دادن به مبل نگاه خیره اشُ به کوک دوخت و کمی
خودشُ جلو کشید :
_لاو شات بریم ؟
کوک نگاه خمارشُ بالا اورد و با لبخندی که دندونای خرگوشیشُ
نمایان میکرد آروم سری تکون داد و خودشُ جلو کشید .
دستاشون تو هم گره خورد و لیوانای مشروبشون به لباشون نزدیک شد:
_ بسلامتـــــی گندی که امشب به پـــارک چانیول زدیم !!
کوک بلند خندید و با همون تن صدای بلند گفت :
_بسلامتــــــی
شاتشون رو با تلخیش که حسابی صورتاشونُ درهم کرده بود بالا
دادن و تهیونگ با عقب کشیدن و تکیه کردن دستش زیر چونش که یبار سُر خورد و به پایین سقوط کرد با حالت کشداری گفت :
_ببینــــم ... بکهیـــون .. چجوری مچــــت و گرفت ؟کوک از سنگینی بدنش به عقب پرت شد و با ناله ی آرومی تقریبا
مثل زمزمه گفت :
_مــ (سکسه) مچمـــو گرفت .. انقــدر سریـــع بود .. که یــ (سکسه) یه لحظه فکر کـــردم از اول همونجــــــا بود .
تَه جمله اش با صدای بلند زد زیرخنده .
تهیونگ " نوچ نوچی " کرد و یه شات دیگه برای خودشُ کوک پر کرد :
_حســــابی ابرومونُ بردی ... جئــــــــــون کـــــوک
اخمی بین ابروهای توله بانی ای که اون گوشه روی مبل با لپای
سرخ درحال هذیون گفتن بود افتاد :
_اصلـــاً دوست ندارم .. اینطوری اسممــــــو بکِشــــــــی .. ایششاینبار تهیونگ با نگاه عمیقی بهش خندید و با روشن خاموش شدن صفحه گوشی کوک نگاش بهش که روی ویبره درحال خودکشی بود افتاد و برشداشت ، پقی زد زیر خنده :
_اوه ... ببیــــــــن کی داره زنــــــگ میزنه !
صدای بیحال کوک دروامد :
_کی ؟
_بکهیــــون
کوک بیحال خندید :
_حتما میخواد .. کلی بهمـــــــون غُر بزنه و دادُ بیــــداد کنه
تهیونگم خندید و با ته خنده هایی که رو به اتمام بود تماس رو وصل کرد و صدای عصبانی بکهیون توش منفجر شد :
_شمــــــا لعنتیا میدونستیــــــن سهون تصادف کرده و بیمارستانه ؟تهیونگ از شوک خبری که شنیده بود سکسه ای کرد و با چشمای بیحالتش به کوک خیره موند :
_چــی ؟
_تن لشتونُ بیارین به این بیمارستانی که ادرسشُ میفرستم ...
با قطع شدن تماس نگاهی به گوشی انداخت و شونه ای بالا انداخت:
_چرا هـــی سر من داد میزنه ؟ یـــــــــــــا
با صدای بلندش کوک تو جاش تکون سختی خورد و چشماش بازشد
_چیشده مگه ؟
دستی تو هوا تکون داد و حین بلند شدن گفت :
_سهون تصادف کرده ..
پسر کوچکتر با شنیدن اتفاقی که برای سهون افتاده بود چشماش
آروم آروم تغییر سایز دادن و با وحشت درحالیکه مستی داشت از
سرش پرواز میکرد تو جاش نیمخیز شد .▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
با اخرین تماسی که از بکهیون داشت با اضطراب خودشُ توی بخش پرت کرد و همراه کوک خودشونُ به icu رسوندن ..
جونگ کوک با دیدن بکهیون و پارک چانیول که روی صندلی های
انتظار نشسته بودن با نگرانی که روی صورتش سنگینی میکرد اروم اسم "بک" رو نالید ..
پسر خمیده روی صندلی خیلی آروم سرشُ بالا اورد و با چشمایی که میشد قرمزی توشُ تشخیص داد به دوست عزیزش خیره شد ..
_خدای من باورم نمیشه همچین اتفاقی برای سهونی افتاده !
کنار بکهیون روی صندلی نشست و فقط به اون خیره شد اصلا
دوست نداشت به صورت پارک چانیول زل بزنه و باز دوباره سرزنش شه ..
_کوک چرا گونه هات انقدر سرخه ؟
بکهیون با تعجب و لحن سوالیش باعث شد پسرک با هردو دستش پوست گونه هاشُ لمس کنه ، حتی اگه نمیدید هم میتونست حقیقت حرف پسر کنار دستشُ از حرارت زیر پوستش باورکنه ..
_مشروب خورده بودیم که تو زنگ زدی و خودمونُ رسوندیم
ČTEŠ
🏐 Volleyball Stars 🏐
RomanceCOMPLETED بکهیون پسری که تو یه خانواده ی ثروتمند بزرگ شده و همه تفریحش پست گذاشتن توی فضای مجازیِ ، تا اینکه دایی چانیولش با موهای صورتی وارد زندگیش میشه... اون پاپیِ کیوت نمیذاره عروسی چان ختم بخیر شه و ازش میخواد باهاش قرار بذاره ... از طرفی ویکوک...