Chapter 6

241 63 12
                                    

to: has1994@gmail.com
from: loutommo@yahoo.com


بیب، میدونی که همیشه توی خونه ما جا داری. درواقع مامانم خوشش میاد از اینکه من یه دوست پسر دارم و اون گفته که خیلی دوست داره تا تورو ببینه و باهات آشنا بشه.
میدونم میترسی از اینکه بابات یه وقت پیدات کنه، هرچند، من برای این هم یه نقشه ای کشیدم.
1. من میام میبینمت
2. و من کاملا "به طور تصادفی" با یه شات‌گان به سر بابات شلیک میکنم
3. اون هم باز "به طور تصادفی" روی زمین میوفته و میمیره
4. ما خوشحال تر از همیشه با هم زندگی میکنیم

نظرت چیه بیبی‌بوی؟

دوسِت دارم خیلییییی زیاد!
ددیت، لویی

Planes |L.S| [Persian Translation] Where stories live. Discover now