to: has1994@gmail.com
from: loutommo@yahoo.comبیب، میدونی که همیشه توی خونه ما جا داری. درواقع مامانم خوشش میاد از اینکه من یه دوست پسر دارم و اون گفته که خیلی دوست داره تا تورو ببینه و باهات آشنا بشه.
میدونم میترسی از اینکه بابات یه وقت پیدات کنه، هرچند، من برای این هم یه نقشه ای کشیدم.
1. من میام میبینمت
2. و من کاملا "به طور تصادفی" با یه شاتگان به سر بابات شلیک میکنم
3. اون هم باز "به طور تصادفی" روی زمین میوفته و میمیره
4. ما خوشحال تر از همیشه با هم زندگی میکنیمنظرت چیه بیبیبوی؟
دوسِت دارم خیلییییی زیاد!
ددیت، لویی
YOU ARE READING
Planes |L.S| [Persian Translation]
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] بیا از این کشور بریم هری من اجازه نمیدم اون بهت آسیب بزنه All rights reserved @rachvol6