Chapter 13

204 49 1
                                    

"باهام میای خونه؟ " لویی از هری پرسید.

"نمیدونم لویی"

"لطفااا"

"من باید دربارش فکرکنم."

"خب ما دو ماه تا وقتی من برگردم خونه وقت داریم."

"منم تا اون موقع جوابتو میدم."

"اوکی این مکالمه های کیوت کافیه! بیاین بریم یه چیزی بخوریم." زین وسط حرفشون پرید.

"درسته، دارم از گشنگی میمیرم هز"

"شما میتونین برین یه چیزی بخرین. من اینجا میمونم."

Planes |L.S| [Persian Translation] Where stories live. Discover now