"من نمیتونم بفهممت لویی. بهت گفتم که از اونجا بری." هری با عصبانیت به اون دوتا پسری که از یه کشور دیگه تا اینجا اومده بودن پرید."من برای محافظت از تو اینکارو کردم."
"نه. تو اونکارو کردی برای اینکه به چیزی که میخوای برسی."
"من میخوام که تو جات امن باشه. پس اره انجامش دادم."
"هرچی. من نمیتونم با کسی باشم که باعث دستیگری بابام شده."
"من زندگی تورو نجات دادم!"
"تو زندگیمو تبدیل به جهنم کردی!"
" من دوست دارم." صدای لویی با جمع شدن اشک داخل چشماش اروم شد.
"نه، من بهت میگم تو چی از من میخوای! سکس. بدون هیچ عشقی. فقط سکس."
"نه من حتی انجام این کار به فکرم هم نرسید"
"قطعا."
"نه من فقط میخوام که با تو باشم"
زین لویی رو متوقف کرد. " این خیلی واضحه لو، اون تو رو نمیخواد."
" تو فکر کردی کی هستی؟ که بهم میگی کیو نمیخوام؟"
"من زین ام" زین دستشو جلو برد تا با هری دست بده ولی هری دستشو نگرفت.
"برام مهم نیست چه خری هستی."
"هری، داری منو میترسونی." لویی، هری و زین رو عقب کشید.
"پس از اینجا برو و منو تنها بذار. نمیخوام یه جوری احساس کنی که باید پیش من باشی. مجبور هم نیستی."
"ولی من دوست دارم هری. متاسفم که عاشقت شدم."
"تو نباید از من معذرت بخوای. از خودت معذرت بخواه. تو کسی هستی که اشتباه کردی که عاشق من شدی."
"من فکرمیکردم که تو منو دوست داری؟"
"آره دوست دارم اما نمیتونم دوست داشته بشم. نمیدونم این چه حسی داره."
"من اولین نفرت میشم." هری به چشمای لویی خیره شد، میخواست ببینه دروغ میگه یا نه.
"از کجا مطمئن بشم که بهم آسیب نمیزنی؟"
"اگه یه وقتی بهت آسیب زدم، اونقد به خودم آسیب میزنم تا بمیرم." هری سرشو تکون داد و ساکت موند. "من دوست دارم هری. هیچ وقت بهت آسیبی نمیزنم."
"منم دوست دارم لو." هری وقتی که این کلمات از دهنش خارج شدن استرس گرفت.
YOU ARE READING
Planes |L.S| [Persian Translation]
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] بیا از این کشور بریم هری من اجازه نمیدم اون بهت آسیب بزنه All rights reserved @rachvol6